مشاوران هیروو

مشاوران هیروو

مرجع تخصصی آموزش ، مشاوره و درمان در حوزه روانشناسی کودک، نوجوان، خانواده
مشاوران هیروو

مشاوران هیروو

مرجع تخصصی آموزش ، مشاوره و درمان در حوزه روانشناسی کودک، نوجوان، خانواده

والدینی که می خواهند به اجبار فرزندانشان را با استعداد کنند


روزگاری پدر و مادرها حتی نمی دانستند فرزندشان کلاس چندم است. اما بعدتر زمانه چنان شد که هر خانواده حاضر بود برای راه یافتن فرزندان به دانشگاه از نان شب خود هم بزند به این امید که روزی به یک شغل دولتی آینده دار گمارده شوند و حداقل آب باریکه ای داشته باشند.


این روزها اما خیلی چیزها با گذشته متفاوت است. امروز هر پدر و مادری، با توجه به کم شدن تعداد فرزندان در خانواده، نه تنها آگاهی کافی در مورد تمام جزییات مراحل رشد فرزندش دارد، بلکه از همان لحظه تولد برنامه دقیق و پروسواسی برای پرورش و تقویت مهارت های کودک در نظر گرفته است.

از دیگر سو، موسسات مختلف آموزشی غیرانتفاعی، با تمرکز بر این حساسیت وسواس گونه والدین، حجم عظیمی از تبلیغات تربیتی را در رسانه های گوناگون به خود اختصاص داده اند. اما از منظر روان شناختی، این آموزش ها چقدر برای کودکان لازم اند؟ برای هر سطح از آموزش و هر گروه سنی چه ملاک هایی را باید در نظر گرفت؟ آیا این موسسات روش های علمی را در آموزش های خود در نظر دارند؟

چنین نهادهایی چقدر بار آموزشی و تربیتی را از دوش والدین بر می دارند؟ برای یافتن پاسخ چنین پرسش هایی با دکتر آزادی، روان شناس و مشاور گفت و گو کردیم.

وسواس و حساسیت نسبت به پرورش استعداد و افزایش مهارت در کودکان زیر هفت سال به چه علت در پدر و مادرهای نسل جدید به وجود آمده است؟
این کودکان احتمالا فرزند اول یا تنها فرزند پدر و مادرهایی هستند که معمولا حدود 20 تا 30 ساله اند. چنین وسواسی اغلب برای این دسته از والدین پیش می آید. این حساسیت و جهت گیری در چند سال اخیر ایجاد شده ناشی از عوامل مختلفی است، از جمله شرایطی که با کم شدن تعداد فرزندان به موازات افزایش آگاهی پدر و مادرها از مسائل مختلف زندگی به وجود آمده است. محدود شدن ارتباط والدین با کودک، ارتقای آگاهی اجتماعی و فراتر رفتن نگاه ها از چهارچوب های سنتی باعث شده پدر و مادرها تمرکز و سرمایه بیشتری را به پرورش فرزند خود اختصاص دهند.

مسئله این است که یگانه فرزند خانواده باید بتواند تمام کاستی هایی را که والدین در زندگی خود داشته اند یا تجربه هایی را که نداشته اند جبران کند. به همین علت است که سرمایه گذاری برای پرورش فرزند و تمرکز روی این مسئله بیشتر می شود. این اتفاق از یک جنبه خوب و ارزشمند است اما تبعاتی هم دارد که باعث ایجاد مشکلاتی می شود.

چه مشکلاتی؟
باید توجه داشت که نگرانی عمده و وسواس این دسته از والدین بیشتر حول این فکر دور می زند که آیا وظایف خود را به عنوان پدر و مادر در قبال فرزند خود درست انجام می دهند؟ این شرایط باعث می شود بچه ها فشار زیادی را متحمل شوند. کودک زیر هفت سال هنوز وارد روابط اجتماعی فراتر از خانواده نشده و نیازها و ظرفیت هایی دارد که باید متناسب با یکدیگر به پیش بروند. یعنی از یک طرف باید نیازهای کودک به خوبی برآورده شود و از طرف ظرفیت های شناختی، ادراکی، حرکت، حسی و حتی اجتماعی او رشد یابد.

یعنی قرار دادن کودکان در شرایط آموزشی نامتناسب با نیازهای رشدی آنان درست نیست؟
بله. در واقع اگر بتوانیم شرایط کودکان را به خوبی درک کنیم و بدانیم که در هر سنی چه ویژگی ها و توانایی ها و ظرفیت هایی دارند و چه محدودیت هایی برایشان وجود دارد، و به طور کلی از ظرفیت های تحولی آنان آگاه باشیم، آن وقت می توانیم شرایط آموزش را متناسب با آن ایجاد کنیم که در این صورت اشکالی به وجود نمی آید.

 مشکل زمانی بروز می کند که این محاسبات درست انجام نشود. در حقیقت، از یک طرف موجی اجتماعی برای شرکت کردن بچه ها در دوره های آموزشی این گونه مراکز ایجاد شده است و اصرار بیش از اندازه برای آن وجود دارد و از طرف دیگر آگاهی خانواده ها به اندازه ای نیست که بتوانند بین نیازها و شرایط تحولی کودک از یک سو و توقعات و انتظارات خودشان برای پیشرفت فرزندشان از سوی دیگر هماهنگی ایجاد کنند. گویی والدین می خواهند بهترین کارها را هر چه بیشتر برای فرزند خود انجام دهند.

و این تاکید بر «هر چه بیشتر» و «بهترین بودن» باعث تحمیل فشار به کودکان می شود؟
بله. در ظاهر به نظر می رسد پدر و مادرهایی که بر حضور کودک خود در چنین دوره هایی اصرار دارند بسیار کمال طلب هستند و احساس مسئولیت زیادی در قبال فرزند خود دارند اما درواقع خواست خود را به کودکشان تحمیل می کنند.

این والدین اکثرا شاغل هستند. فکر نمی کنید که اصرار و تاکید بر پیشرفت هرچه بیشتر و سریع تر فرزندان به نوعی سلب مسئولیت پرورش و تربیت از خود و محول کردن آن با صرف هزینه به موسسات و مراکز تقویت و پرورش استعدادهای کودکان باشد؟
شاید جنبه ای از مسئله این باشد که با محول کردن بخشی از وظایف و مسئولیت های فرزندپروری به چنین موسساتی، والدین آزادی عمل بیشتری پیدا می کنند. در عین حال شاید فکر می کنند که اگر این گونه مسئولیت ها را مراکزی به عهده بگیرند که تخصصی یا درواقع حرفه ای هستند، کار به کاردان سپرده شده و نتیجه بهتری حاصل می شود. هر چند این ایراد به والدین شاغل وارد نیست که برای فرزند خود کاری انجام نمی دهند.

 به این موضوع هم توجه داشته باشید که زندگی امروز مثل گذشته نیست که پدربزرگ ها و مادربزرگ ها بتوانند عهده دار نگهداری نوه ها شوند. آنها هم معمولا فعالیت های خود را دارند و برخی از والدین هم دیگر دوست ندارد پدر و مادرشان در تربیت فرزندشان دخالتی داشته باشند. ما در اینجا با یک ضرورت دوجانبه رو به رو هستیم؛ اشتغال والدین و پرورش کودکان.

به طور کلی، کودکان زیر هفت سال چقدر آمادگی و ظرفیت پذیرش این آموزش ها را دارند و از چه سنی باید آموزش ها شروع شود؟
یکی از مهم ترین پایه های نظری در این زمینه متعلق به ژان پیاژه است که سال ها پیش ظرفیت های شناختی و اخلاقی و عاطفی کودکان و نوجوانان را ترسیم کرده است. سن زیر هفت سال از نظر پیاژه سن تفکر منطقی نیست. بعد از شش یا هفت سالگی تفکر منطقی می شود اما پیش از آن تجسمی است. ظرفیت تجسمی شدن فکر به کودکان امکان رویارویی با مسائل را می دهد. یعنی اگرچه کودک پنج یا شش ساله استدلال منطقی ندارد، اما قدرت تجسم بسیار خوبی دارد. به همین دلیل بیشتر بازی هایی که کودکان قبل از شش یا هفت سالگی انجام می دهند تجسمی است.

ما این ظرفیت شناختی را که جنبه ها و زوایای بسیار متعددی دارد پایه و اساس کار قرار می دهیم و می خواهیم کودک زیر هفت سال با چنین شرایط فکری ای آموزش ببیند. براساس نظریه پیاژه، ما نمی توانیم کودکان را بیش از حد و خارج از توانایی و ظرفیتشان زیر فشار قرار دهیم. یعنی باید همگام با توانایی ها و ظرفیت تحولی آنان پیش برویم. مثلا در مورد کودکان دوزبانه باید دید زمانی که در شرایط زبانی دوگانه قرار می گیرند و ما از آنها انتظار داریم مهارت های زبانی شان در حد بالایی پرورش یابد، متناسب با سن و سال و توانایی هایشان عمل کرده ایم یا نه.

کودک تکلم به زبان مادری را از حدود دو تا سه سالگی شروع می کند و گسترش می دهد. این شروع غالبا نوعی تمرین ذهنی است. کودک در این سن معمولا با هدف سازمان دادن افکارش از زبان استفاده می کند. در این شرایط ما از کودکی که در ارتباط با زبان مادری هنوز در مراحل آغازین است انتظار داریم زبان دوم بیاموزد. در حالی که برای ارتباط با خانواده و فامیل و همبازی هایش از زبان اول استفاده می کند و زبان دوم در محدوده کوچکی به کار می رود.

از سوی دیگر، پرورش سایر ویژگی ها مثلا خلاقیت حاصل رهایی فکر و عمل از عادت هاست. یعنی هر چقدر عادت های فکری و عملی شکسته شود و کودک بتواند فراتر از آنها فکر و عمل کند، خلاقیت در او بیشتر پرورش می یابد.

در موسسات سعی می کنند همین ها را به کودک یاد بدهند. اما وقتی کودک  در خانه شرایط فکری پذیرش عادت شکنی ها را نداشته باشد، آن آموزش چندان نتیجه بخش نخواهد بود. لازم است پدر و مادرها هم آموزش ببینند و نه تنها کودکان بلکه والدین هم برای آموزش خود وقت بگذارند. این مسئله اهمیت اساسی دارد و درواقع پدر و مادر هستند که می توانند فضای آموزشی مناسبی برای پرورش خلاقیت و مهارت های فکری و حل مسئله در کودک فراهم کنند.

در ضمن باید توجه داشت که آموزشی که داده می شود چه محتوایی دارد تا بتوان شرایط را در خانه برای گسترش آن مهیا کرد. بر این اساس نمی توان با قاطعیت گفت این گونه آموزش ها خوب است یا بد. این مسئله به چند عامل بستگی دارد. اول موسسه و محتویات و شیوه آموزش کودکان، دوم ظرفیت های سنی و تحولی کودکان، و سوم شرایط خانواده و والدین که باید آمادگی بیشتری پیدا کنند و بتوانند آموزش را در خانواده نیز گسترش دهند.

به این ترتیب، در فرایند پرورش کودک، هر سه عامل موسسه و خانواده و ظرفیت کودک باید به دقت و به گونه ای هماهنگ مد نظر قرار داده شود و مرتبط با یکدیگر پیش رود. برای نتیجه گیری در مورد خوب یا بد بودن پرورش ابعاد مختلف استعداد و مهارت کودک، توجه به هماهنگی این سه بخش اهمیت زیادی دارد. 


به نظر می رسد ارتباط پدر و مادرها با والدین کودکان دیگر یکی از عوامل اصرار آنان به شرکت کودکان در دوره های آموزشی و پرورشی است و باعث می شود کودکان ناچار شوند در کلاس هایی شرکت کنند که شاید واقعا نیازی به آنها نداشته باشند. آیا شرکت دادن کودکان در چنین کلاس هایی باید با صلاحدید والدین انجام شود یا نیازمند سنجش دقیق است؟
اینکه تشخیص پدر و مادر در این مورد که فرزندشان به چه کلاسی نیاز دارد براساس واقعیت است یا تابع موج اجتماعی، موضوع مهمی است. درواقع، تشخیص این مسئله شاید برای همه پدر و مادرها ساده نباشد. بهتر است ویژگی ها و نیازهای کودک را قبل از آنکه وارد جریان های آموزشی شود یک روان شناس و متخصص تشخیص بدهد و خط حرکت آنجا مشخص شود.

 باید دید در موسسات هم چنین اتفاقی می افتد یا نه. در حال حاضر به نظر می رسد اگر هم چنین فرایندی وجود داشته باشد، تا حدی تحت تاثیر سودمداری موسسات است. اما اگر یک روان شناس بتواند فارغ از بحث سود و منافع مالی چنین تشخیص بدهد، روند پرورش کودک دقیق تر پیش می رود و خانواده به سمت هدف های اصولی و درست هدایت می شود.

وقتی نوع آموزش مورد نیاز کودک به درستی تشخیص داده نشود، همکاری لازم را در یادگیری خواهدداشت؟
در اینجا بهتر است از خود بپرسیم این همکاری نکردن به چه معناست. باید به کودک حق بدهیم که وقتی نمی داند چرا باید در سن پایین دوره های آموزشی مدرسه ای را بگذراند و گاهی در خانه هم تمرین های سخت داشته باشد، آن هم به عنوان وظیفه، نخواهد زیر بار آن برود. قرار است کودک در موسسه و کلاس یک وظیفه نسبتا رسمی را بر عهده بگیرد و در خانه هم تکلیف انجام دهد، تکلیفی که بیشتر از آنکه جنبه خودجوش و ارتجالی داشته باشد، تبدیل به یک قالب رفتاری تحمیلی شده است.

بنابراین کودکی که سالم است حداقل در خانه زیر بار انجام دادن این تکالیف نمی رود چون می خواهد در خانه راحت باشد و آزادانه تر رفتار و زندگی کند و این کار دست و پایش را می بندد. بنابراین باید راهی پیدا کنیم که کودک تکلیف ها را خودجوش تر و پذیراتر انجام دهد.

مسئله این است که کودک این تکالیف را به نوعی تحمیلی قلمداد می کند. اگر تکلیف برای بچه جالب و لذت بخش باشد، آن را انجام خواهد داد. چگونگی همکاری کودک به محتویات و روشی بستگی دارد که به کار می رود. روش ها باید متناسب با ویژگی های تحول و خصوصیات فردی کودک انتخاب شود، و اینجاست که کار کمی سخت می شود.

کار برای موسسات سخت است؟
این برای موسسات و مراکز کار ساده ای نیست چون باید بررسی کنند و دقت عمل به خرج دهند و تحلیل کنند و از کارشناسان استفاده کنند که بتوانند آموزش ها را با ویژگی های فردی بچه ها و شرایط خانواده ها متناسب کنند. آنچه در حال حاضر وجود دارد دقیقا همان اتفاقی است که در مدرسه می افتد.

آنجا هم به همین شکل است. ببینید بیشتر بچه ها چقدر به مدرسه علاقه دارند، به همان اندازه هم به این موسسات علاقه مند هستند. اکثر بچه ها بی انگیزه و بی علاقه اند و مدرسه برایشان بار فعالیت و تکلیف اضافه دارد. در حالی که مطالب زیادی در مدرسه به کودکان ارائه می شود، هیچ انگیزه و خوشحالی و تاثیرپذیری از مدرسه در آنان وجود ندارد.

رفتارهای عجیب کودکان نوپا

کودکان نوپا شجاع‌اند، به همین دلیل است که کارهایی چون گرفتن دم گربه و چرخاندن آن، راه رفتن بر لبه ارتفاع یا رقابت با کودکان بزرگ‌تر از خود را انجام می‌دهند. اما نگران نباشید آنها احتیاط را یاد خواهند گرفت. بنابراین تا جایی که امنیت برقرار است آنها را آزاد بگذارید تا کشف کنند.

آنها افکار خود را بیان می‌کنند
 کودکان هیچ فیلتری ندارند، بنابراین آن چه می‌اندیشند را بیان می‌کنند که حتی ممکن است موجب شرمندگی شما شود. نگران نباشید، او به زودی یاد خواهد گرفت که چه چیزی را در کجا بیان کند بنابراین تنها به حرف‌های جالب او بخندید.

آنها درکی از زمان ندارند
شاید شما بارها به کودک خود بگویید که ساعت 4 صبح است اما واقعیت این جا است که او درکی از زمان ندارد. برای او زمان تنها «حال» است. نگران نباشید زمانی که کودک شما وارد پیش دبستانی شود همه چیز به حالت عادی تبدیل می‌شود.

آنها به چیزهای عجیب علاقه نشان می‌دهند
اگر شما مجموعه‌ای از اسباب بازی‌های زیبا و دست ساز را به او می‌دهید، کودک شما عجیب‌ترین را انتخاب خواهد کرد.

غذای مورد علاقه او مدام تغییر می‌کند
شما برای کودکتان غذایی درست می‌کنید که دوست داشت اما اکنون او طوری آن را می‌خورد که انگار زهر است. این حالت طبیعی است زیرا کودک شما در حال شکل گیری حس چشایی خود است.

زمانی که شما می‌خواهید، آنها نمی‌خوابند
زمانی که شما می‌خواهید کودکتان بخوابد، او امتناع می‌کند و بر عکس، زمانی که می‌خواهید به عنوان مثال او را به پزشک ببرید، در ماشین می‌خوابد. نگران نباشید در سن 3 سالگی راحت‌تر می‌توان کودکان را بیدار نگه داشت. خودشان نیز دیگر در مکان‌های عمومی به خواب نخواهند رفت.

آنها تمام دکمه‌ها را فشار خواهند داد
روی دکمه‌ها چیزی نوشته که تنها کودکان می‌توانند بخوانند: «مرا فشار بده» و پشت آن: به حرف مادرت گوش نکن.

چیز بد برای آنها به معنی آخر جهان است
شما صدای گریه کودکتان را می‌شنوید و فکر می‌کنید دردی شدید دارد، به سرعت به سمت او می‌روید تا از فاجعه‌ای که اتفاق افتاده با خبر شوید اما ناگهان متوجه می‌شود که عروسکش از دستش افتاده است. نگران نباشید کودک به زودی، در سن پیش دبستانی، معنی خوب و بد و شدت آنها را در خواهد یافت.

از نظر بهداشت روان کودک سالم کیست؟

- متناسب با سن خود حرف می‌زند و اصلا از لحاظ شاخص‌های تکاملی مشکلی نداشته و ندارد.
- در هر سنی خود را به اندازه مطرح می‌کند. انتظار دارد دیگران به او توجه کنند، ولی هرگز اجازه نیافته توقع داشته باشد همه فقط به او نگاه کنند.
- می‌تواند به مدت متناسب با سن دور از پدر و مادر به سر برده و از بازی و تعامل با سایر اطفال و بزرگترها لذت ببرد.
- به فکر دیگران (از جمله پدر و مادر) است، ولی نه در حدی که خود را فدای دیگران کند. شراکت را بر انزوا ترجیح می‌دهد.
- از موفقیت در درس،‌ ورزش، موسیقی و... لذت می‌برد، ولی نه آنکه فکر کند تمام هدف وی شاگرد اول شدن است و اگر نشد دنیا به پایان رسیده است. از شکست عبرت می‌گیرد و به یک موجود افسرده و سرخورده تبدیل نمی‌شود.
- فرق رقابت را با احساسات درک می‌کند. وقتی به حوالی بلوغ برسد گروه هم سن و سال را بر دایره خانواده ترجیح می‌دهد، جوک می‌گوید، تیم ملی و قهرمانان معروف ورزشی را می‌شناسد، از سیاست، دین و پیشرفت‌های علمی دنیا باخبر است و خود را با علم جدید وفق می‌دهد، به سر و وضع ظاهر خود به اندازه معقول می‌رسد و از مدهای جدید و هنرپیشگان کشور خود بی‌خبر نیست.
- در اواسط تا اواخر نوجوانی، شغل احتمالی آینده خود را برگزیده است.

والدین برای داشتن کودکی سالم به چه نکاتی باید توجه داشته باشند؟
1- والدین باید واقع‌گرا بوده، نقاط ضعف کودک خود را درک و باور نمایند: آیا حرف زدن او دیر شده است؟ (مثلا در پایان 3-2 سالگی هنوز کلمه حرف می‌زند) آیا بیش از حد می‌دود و از مبل و اثاثیه بالا و پایین می‌رود، به نحوی که در یک مهمانی یا مهدکودک شاخص و انگشت نما می‌گردد؟ آیا بیش از حد خجالتی است و از خواندن اشعاری که از تلویزیون یا مهد یاد گرفته در میهمانی‌ها امتناع می‌کند و یا بیش از حد به مادر خود چسبیده، به نحوی که در پایان 3 سالگی نمی‌تواند 4-3 ساعت را دور از خانه و مادر به سر ببرد و خوشحال باشد؟ آیا می‌تواند از خود دفاع کند، به نحوی که اگر کودکی هم سن و سال مداد یا اسباب‌بازی را از دستش بیرون بکشد خودش بتواند آن را پس بگیرد؟ آیا خواندن، نوشتن و محاسبات ریاضی را در حد سن خود می‌داند؟

2- افراد مسئول مانند معلمین و پزشکان متخصص اطفال، باید نقاط ضعف وی را یادآوری نمایند و دنبال کار را بگیرند، نه آنکه انکار و حذف صورت مسئله را چاره کار بدانند (مثلا بگویند کودک من بیش فعال نیست، معلم بی‌حوصله است یا حرف زدن وی دیر نشده، همه افراد فامیل ما دیر شروع به حرف زدن می‌کنند و یا دور سر او کوچک نیست، طبیب جوان و بی‌تجربه است).

3- والدین باید بتوانند جلوی حملات خشم خود را بگیرند و چاره همه رفتارها و خطاهای طفل‌ (مثل دویدن، جیغ کشیدن و درس نخواندن) را در کتک و تنبیه جسمانی جستجو نکنند.

4- والدین نباید انتظار داشته باشند که تمام اجتماع (از معلم گرفته تا اقوام و دوستان)، خود را با طفل ایشان منطبق نمایند، بلکه برعکس باید بدانند که هر انسانی وظیفه دارد خود را با اجتماع منطبق کند (مثلا بگویند: بچه‌ها صبر کنید، وقتی فریبرزجان از بازی خسته شود، همه اسباب‌بازی‌ها را به شما خواهد داد).


5- والدین باید علایم اختلالات روانپزشکی را تا حد لازم در کودک خود درک کنند (افسردگی، تهاجم، کمبود اعتماد به نفس، ضعف تحصیلی، بیش‌فعالی و...) و در صورت لزوم از رجوع به منابع علمی غفلت ننمایند.

6- والدین باید تا حد امکان وقتی به بحث و مجادله بپردازند که طفل یا اطفال حضور نداشته و یا درخواب باشند.

پدران دختر دار بخوانید !

 به جرات می توان گفت که همه مردها آرزو دارند روزی پدر شوند. دختر یا پسر بودن فرزند به واقع برای پدر و مادر تفاوتی ندارد. اما معمولا می شنویم که پدر علاقه شدید و خاصی به دخترش دارد و نگاه های سرشار از عشق او را همه از همان روزهای تولد می بینند.

آیا عکس العمل پدر نسبت به فرزند دختر یا پسرش متفاوت است؟
این مسئله در بین همه مردان یکسان نیست و در درجه اول به دوران کودکی خود او بر می گردد. برخی از مردان تصور می کنند که می توانند در آینده پدر خوبی برای یک دختر باشند و گروه دیگر خود را پدری ایده آل برای یک پسر می دانند. اما به آن معنا نیست پدر که منتشر تولد پسری است و پس از سونوگرافی متوجه شود به زودی صاحب دختری می شود نتواند پدر خوبی باشد.
طرز رفتار مردها در مقابل فرزند دختر یا پسر، متفاوت است. به همین دلیل است که هیچ یک از ما تا موقعی که بچه نداشته باشیم، نمی توانیم بفهمیم چه والدینی هستیم. اما به هر حال باید بدانیم که نوازش، ابراز محبت و گفتن کلمات محبت آمیز در رشد کودک بسیار مهم است.
علاقه شدید مردان به داشتن فرزند پسر، به رابطه آنها با جنس مونث بر می گردد. چنانکه می بینیم پدرانی که تمایل دارند فقط دختر داشته باشند. معمولا ترس از اینکه فرزندشان رقیب آنها شود، در وجودشان شکل گرفته است. اما باید گفت که این رفتارهای افراطی به ندرت دیده می شود.

 
نگاه ارزشمندانه به خانم ها و تاثیر آن در رابطه پدر و دختر
این مسئله یکی از نکات بسیار مهمی است که در این باره باید مدنظر داشت. امروزه خانم ها به تحصیلات عالیه می رسند، در شغل های مهمی مشغول به کار می شوند، در زندگی اجتماعی بسیار موفق هستند و... که این نکته می تواند تا حد زیادی نگرانی پدر و مادر را در مورد آینده دخترشان برطرف کند. اما نمی تواند تنها دلیل این علاقه شدید باشد. با این حال، تصوراتی هستند که در زندگی همه ما سایه افکنده است.
دختربچه ها شیرین تر و نازتر هستند و خود را بیشتر پیش پدر محبوب و لوس می کنند و در یک کلمه بسیار مورد علاقه پدر هستند. ناز و نوازش پدرانه نسبت به دختر برای همه آشناست و پدر سعی دارد تا نهایت عشقش را به پرنسس کوچولو ابراز کند. اما توجه داشته باشید. اگر محدودیت هایی برای کوچولوی نازنین که از 20-18 ماهگی سعی می کند ناز بیاورد، قائل نشویم، مشکلاتی در آینده پیش خواهدآمد. به عبارت دیگر، برای اینکه او را برای ارتباط با دیگر مردان در آینده آماده کنیم، از همین الان باید فاصله هایی را در نظر بگیریم.


اعمال محدودیت در این پیوند شیرین
پدر باید با صحبت و رفتارهای صحیح این مسئله را مدیریت کند. دختربچه ها در یک برهه زمانی آرزو دارند پدر را فقط برای خود داشته باشند. آنها حتی دوست دارند مادر را نیز از این رابطه دور نگه دارند؛ چرا که او را برای خود رقیب می دانند. در این شرایط پدر باید هوشمندانه بر این رفتارها کنترل داشته باشد و به او بگوید: «من تو را خیلی دوست دارم. اما همسر مادرت نیز هستم. تو نیز وقتی بزرگ شدی با مردی متناسب خودت ازدواج می کنی.»

نقش پدر در رشد شخصیت زنانه دختر
شناخت پدر از حالات زنانگی دختر یکی از مسائل بسیار مهم و حائز اهمیت است. به عنوان مثال، او باید به دخترش  بگوید که زیباست، چه لباسی به او می آید، برای تولدش هدایای مثل عروسک، گردنبند و... بدهد. اگر دختر از طرف پدر احساس شناخت و توجه نکند و یا برعکس، به شیوه ای افراطی خانم ها را جنس برتر و ارزشمندتر بداند، در رشد شخصیت او در آینده و حتی پذیرش جنسیت خود دچار مشکلاتی می شود.


جایگاه مادر در رابطه پدر و دختری
تصورات دختربچه ها از زمان نوزادی تا 3 سالگی در مورد جنس مونث، عملا به خانم های اطرافشان بر می گردد. اما معمولا تنها مرد زندگی آنها پدر است. طبیعتا مادر در شکل گیری ارتباط پدر و دختر نقش دارد، چرا که رابطه با یکی از والدین در برقراری ارتباط با طرف دیگر نیز تاثیرگذار است. پدر، مادر و فرزند مثلث اساسی خانواده را می سازند. پدر نقشی جداکننده را در رابطه مادر و فرزندی دارد. مادر باید به همسرش اجازه دهد تا او نیز به کارهای بچه برسد، حتی اگر نتواند مانند خودش به همه چیز مسلط باشد. او باید به همسرش اعتماد کند، زیرا اوقاتی که فرزند با پدرش تنهاست، برای آنها بسیار مهم است.

خانواده های تک والد
در اکثر موارد جدایی ها، فرزند با مادر زندگی می کند. در این صورت، پیوند شدید مادر و دختر می تواند این خطر را در پی داشته باشد که او همیشه پیش مادرش بماند. دختر کوچولو می تواند نقش حامی را داشته باشد و همیشه وابسته به مادر است که این مسئله می تواند زمینه ساز مشکلاتی از قبیل عدم شناخت و اعتماد به نفس در این بچه ها باشد. بسیار مهم است که مفهوم پدر را در قالب کلمات به بچه بیاموزیم و بگذاریم تا وجود شخصی دیگر مانند دایی، پدربزرگ، همسر جدید مادر و... را به جای پدر در کنار خود حفظ کند. بچه به پدر و مادر نیاز دارد. آنها نقش های متفاوتی در زندگی او دارند و هیچ کدام نیز نمی تواند در غیاب دیگری، جای او پر کند.

دوره نوجوانی و سرعت تغییرات زندگی

نیازها به سرعت رشد می کنند، تا جایی که چیزهای زیادی وجود دارند که نوجوان باید یاد بگیرد و تمام وقت باید در حال انجام فعالیتی باشد.

در مقایسه با راحتی، امنیت و استراحت دوران کودکی، دوران نوجوانی زمانی است که شخص وارد مسیر سریعی از انجام فعالیت ها می شود. سرعت زندگی فرد همزمان با رشد او افزایش می یابد.

بنابراین افزایش سن برابراست با افزایش سرعت.

در دوره ی نوجوانی نسبت به دوره ی کودکی انتظارات بالاتر می رود و در دوره ی بزرگسالی انتظارات از دوره ی نوجوانی بیشتر است. به عنوان فردی که وابستگی کمتری به والدینش دارد، باید برای خودش کارهای بیشتری انجام دهد.

این مسئله مانند فرمولی است که نوجوانان در دوره ی دبیرستان یاد می گیرند، نرخ سرعت برابراست با فاصله یا زمان.بنابراین کمی تغییر در سرعت زندگی نیازمند زمان است. هر چقدر کار بیشتری برای انجام دادن باشد زمان محدودتری برای انجام همه انها وجود دارد بنابراین سرعت زندگی که فرد حس می کند بیشتر می شود.

چیزی که در دوره ی نوجوانی، نوجوان متوجه آن می شود این است که انتظارات متعددی برای برآورده شدن وجود دارد، کارهای بیشتری برای انجام دادن دارد، و باید مدیریت بیشتری بر انجام مسئولیت هایش داشته باشد. بنابراین، با این توصیفات، میزان انتظارات زندگی در دوره راهنمایی، دبیرستان و بعد از فارغ التحصیلی افزایش می یابد.


سرعت زندگی در دوره ی راهنمایی

دوره راهنمایی مثال خوبی است برای افزایش انتظارات زندگی، این دوره برای سازماندهی خود و فعالیت های اجتماعی نسبت به دوره ی دبستان پیچیدگی بیشتری دارد و تعداد کمی از مردم می توانند همه ی انتظارات را برآورده سازند. در این بخش اموزشی بزرگتر، معلمان بیشتری وجود دارند که کارها را تخصصی تر انجام می دهند، و قوانین بیشتری برای رعایت کردن وجود دارند، در حالی که ارتباط با همسالان باعث رقابت بیشتر و در برخی مواقع برای دانش آموزان برای افزایش فشار درحفظ موقعیت اجتماعیشان ظالمانه خواهد بود. با میزان بالای انتظاراتی که به صورت همزمان از او دارند انجام دادن این همه کارها غیر ممکن به نظر می رسد.

همچنین بسیاری از تقاضاهای انتخابی نیز وجود دارند که نوجوانان می توانند برای دنبال کردن آن‌ها دست به انتخاب بزنند. برای نمونه، انتقال به دوره ی راهنمایی، ورزش های مورد علاقه نوجوان و انتخاب اینکه نوجوان می خواهد چه رشته ی ورزشی را ادامه دهد.

چیزی که آنها به سرعت متوجه آن می شوند این است که مدرسه و والدین چقدر نسبت به رشته های ورزشی در دوره ی راهنمایی نسبت به دوره ی دبستان از خود جدیت نشان می دهند، و بیشتر از انها انتظار داشته و روی آنها حساب می کنند. در مقایسه با دوران دبستان که زمان بیشتری برای بازی کردن داشتند. اکنون باید کار بیشتری انجام دهند.

رشته های ورزشی که در دوره ی دبستان بیشتر تفریحی بودند در دوره ی راهنمایی رقابتی تر شده اند و باید تلاش شود که آنها را به صورت موثرتر انجام دهند.

این انتقال بازنمایی انتخاب رشته ورزشی است که احتمالا نوجوان آن را در آینده دنبال خواهد کرد- آیا انها این فعالیت ها را در شرایط سخت تری نیز پیگیری خواهند کرد؟ نوجوان می تواند در این دوره انتخاب کند که فعالیتی را دنبال کند و یا اینکه آن را رها کند. بدتر این است که باید برای برآورده کردن انتظارات تلاش بیشتری انجام دهد و دیگر به این فعالیت ها به چشم یک سرگرمی نگریسته نمی شود.

بنابراین یک دانش آموز انتخاب می کند که انرژی اش را صرف فعالیت های ورزشی کند، و دانش اموز دیگر کار دیگری برمی گزیند.


سرعت زندگی در دوره ی دبیرستان

با توجه به اینکه نوجوان با رشد توانایی هایش به دبیرستان وارد می شود: «من هر فعالیتی را که دوست دارم انجام می دهم، سخت ترین تلاشهایم برای انجام کارها باعث شده است که کارها را درست انجام دهم، در کلاس های پیشرفته ثبت نام می کنم و سطح توانایی هایم را بالا نگاه می دارم، هر زمان که دوستانم به من نیاز داشته باشند من در آنجا حضور خواهم داشت. من زیاد غذا می خورم، کم می خوابم، بعضی وقتها در مورد تمام کارهایی که باید انجام دهم سرگیجه می گیرم. ولی من هیچ کدام از این کارها را نمی توانم رها کنم!»

سرعت زندگی این دختر جوان را در نظر بگیرید: او می خواهد که هر چیزی را که برایش ارزشمند است انجام دهد، تصورش اینست که باید هرکاری را به بهترین نحو انجام دهد و به خاطر نیاز دوستانش فداکاری کند. بنابراین حق با اوست: در یک لحظه او تمام کارهایی که از او انتظار می رود را انجام می دهد، ولی این مسئله باعث می شود که علائم استرس و رفتارهای عصبی به عنوان نتیجه ی این کارها در فرد مشاهده می شود، از نداشتن استراحت کافی، و از اینکه مجبور است کارهای زیادی انجام دهد احساس ناراحتی می کند. زمانی که فرد به صورت مداوم با انتظارات و توقعات مواجه می شود معمولا استرس، خستگی، دردهای آزار دهنده، از دست دادن مراقب های همیشگی را تجربه می کند، و یا اینکه دیگر ظرفیتی حتی برای انجام کارهای پایه را ندارد.

با این وجود، او در این رابطه در اشتباه است: در حقیقت، او می تواند سرعت زندگی اش را کاهش دهد در نتیجه سطح استرسش کاهش می یابد. او می تواند سه تنظیم کننده روان شناختی خواسته ها یعنی اهداف شخصی، استانداردهای شخصی، و محدودیت های شخصی را کنترل کند، هر چیزی را که او بخواهد می تواند شروع و یا پایان دهد حق انتخاب با اوست.

اهداف باید با بلند پروازی همراه باشند: چقدر خواهان رسیدن به هدف در این لحظه است؟

استانداردها باید همراه با کمال گرایی باشد: چقدر انچه که انجام می دهد  را باور دارد؟

محدودیت هایی که باید برای انجام کار تحمل شوند: چقدر می تواند در هر زمانی مسئولیت کاری را بپذیرد؟


پس از فارغ التحصیلی

در آستانه ی آخرین دوره ی نوجوانی، دوره ی استقلال طلبی (۱۸ تا ۲۳ سالگی)، سطح توقعات در این دوره از دوره های دیگر بیشتر است، این مسئله که یک نوجوان در انجام مسئولیت هایش را در دوره ی دبیرستان یاد گرفته باشد برای نوجوان بسیار کمک کننده است که اهداف، استانداردها، و محدودیت هایش را مشخص کند بنابراین او می تواند به سرعت دادن به زندگی اش ادامه دهد که می تواند باعث فعال نگه داشتن او شود بدون اینکه او برای انجام کارهایش اجباری داشته باشد.

با پایان ۴۸ ماه دوره دبیرستان، بنابراین او به دوره ای منتقل می شود که استقلال بیشتری به دست می آورد، پس به راحتی احساس اضطراب، هیجان و آمادگی برای ناتوانی به سراغش می آید. فارغ التحصیلی به چهار منبع متفاوت دیگر برای تغییر توقعات سرعت خواهد بخشید و فعالیت هایی را دنبال می کند و یا انجامشان را متوقف می کند و او از شرایطی به شرایط دیگر منتقل می شود.

او باید کارهایی را شروع کند که برایش جدید است- مانند زندگی کردن دور از خانه.

او کارهایی را که درمیان گروه دوستانش در مدرسه انجام می داده است را متوقف می کند.

او یک سری فعالیت هایش را افزایش خواهد داد- برای مثال در مقابل مسئولیت هایش مدیریت بیشتری بر خودش خواهد داشت.

او یک سری مسائل را کاهش خواهد داد مانند وابستگی به حمایت مالی والدین و یا دیگر حمایت ها. در اینجا کارهای بسیار زیادی است که باید یاد گرفته شود و برایشان برنامه ریزی شود.

تفسیر مبارزه ی یک جوان برای براوردن انتظارات در دوره ی پایانی نوجوانی: «بعضی وقتها فکر می کنم که زندگی ام خارج از کنترل است. زمان خیلی کوتاه است. من نمی دانم که چطور همه ی این موارد را با هم حفظ کنم و همه ی کارهایم را انجام دهم!»

رشد بیشتر سرعت بیشتر. نوجوانان بزرگتر باید خود را به حدی برسانند که با بزرگسالان برای استقلال در انجام کارهایشان برابری کنند. بنابراین باید بیشتر تلاش کرد و مسئولیت پذیرتر بود.

در این زمان آسیب پذیر، این مسئله که یک نوجوان بتواند سطح توقعات را تنظیم کند و بتواند سرعت زندگی اش را در حد اعتدال نگه دارد، با انتخاب اولویت های شخصی و سرعت بخشیدن برای دستیابی به اهداف دستیافتنی، استانداردهای نرم و محدودیت های واقعی می تواند واقعا کمک کننده باشد. «این وظیفه ی من است که تصمیم بگیرم که چقدر تلاش کنم، چقدر کارم را خوب انجام دهم، و چه مقدار کارها را به عهده بگیرم. به هر حال من هم انسان هستم.»

برای والدین، زمانی که آخرین نوجوان خانه را ترک می کند، دیگر لزومی برای نظارت و جمایت وجود ندارد، بنابراین سرعت زندگی کاهش می یابد. پس از مدتی که والدین زمان کافی نداشتند اکنون به عنوان والدین فعالیت ها رو به کاهش است: «با اینکه بچه مان رفته بسیار سخت است تصمیم بگیری که برای خودمان چه کاری انجام بدهیم!»