تلویزیون،تبلت، شبکه های مجازی، ماهواره، رادیو و هزاران بمب افکن فکری دیگر... در این عرصه پر تلاطم، چگونه می توانیم فرزندانمان را افرادی فکور و با تفکراتی سالم بار بیاوریم؟
داشتن فرزندان سالم، آرزوی هر پدر و مادری است. البته که سلامت جسمانی فرزندان یک اولویت اساسی و حیاتی است اما سلامت فکری آنها به همان اندازه برای والدین مهم است. نمی توان پدر و مادری را پیدا کرد که از وجود فرزندی با جسم سالم ولی فکری بیمار و منحرف، راضی و شادمان باشد. برای این که فرزندانمان گذشته از سلامت جسمانی، از سلامت فکری هم برخوردار باشند، چه کارهایی باید بکنیم؟
تفکر در کودکان مجموعه ای از تواناییهای عالی ذهنی مانند توانایی استدلال، حل مسئله، خلاقیت، حافظه، سازماندهی تکالیف، زبان و ... است. برخی کودکان بالفطره دارای یک سری تواناییها هستند که در محیطهای مناسب و در اثر تمرین و تقویت شکوفا میشوند. یادگیری، حافظه و هوش از جمله مهارتهای ذاتی تفکر هستند که در شرایط محیطی، خانواده، تعلیم و تربیت مناسب رشد پیدا میکنند. در نخستین ماههای تولد منابع شکل گیری تفکر صحیح مانند تجارب، آموختهها و معلومات هنوز به درستی شکل نگرفتهاند و این باعث شکل گیری تفکر سطحی و ناقص در کودک میشود. کودک در این زمان با دریافت محرکها و شناخت محیط و اشیا شروع به فکر کردن میکند. تفکر کودک در این زمان تصویری است و والدین باید کودک را در شناخت و کشف محیط آزاد گذاشته و فرصت خلاقیت به او بدهند. کودک با کشف اشیا و محرکها قدم در مسیر کسب دانش و بینش میگذارد.
چگونه بذر تفکر سالم را در وجود فرزندانمان پرورش بدهیم؟
جای هیچ بحثی نیست که بچه های ما از بچه های نسل قدیم باهوش تر شده اند اما این لزوماً به آن معنا نیست که آنها متفکر تر هم شده باشند. در واقع رشد تکنولوژی که از طریق افزایش تحریکات محیطی موجبات رشد هوشی بیشتر فرزندان ما را فراهم کرده است، از سویی دیگر به دلیل سرعت و تنوع نامحدود خود، فرصت فکر کردن را هم از آنها گرفته است. نتیجه این معادله آن شده است که امروز ما می بینیم فرزندانمان به سادگی هر چیزی را که در رسانه ها و یا از دیگران می بینند می پذیرند، هر حرفی را که می شنوند تکرار می کنند و یا هر رفتاری را که می بینند تقلید می کنند. البته منظورم این است که تقصیر این اتفاق را کاملاً بر گردن تکنولوژی بیندازیم. تقصیر بزرگتر متوجه خود ما پدر و مادرها است. چرا که آموختن تفکر کردن وظیفه ما بوده و است.
اگر
می خواهید فرزندانی داشته باشید که بیشتر اهل فکر کردن باشند و از سبک
تفکر سالم و متناسب با فرهنگ خودمان برخوردار باشند لازم است چند کار را
انجام بدهید:
خودتان اهل تفکر باشید
شما
به عنوان پدر و مادر، اولین افراد مورد علاقه فرزندانتان هستید و به همین
دلیل می توانید تأثیری تعیین کننده و مادام العمر روی آنها داشته باشید.
اگر فرزندتان شما را در حال مطالعه ببیند، اگر شما را اهل تحلیل و نقد
خوانده ها و دیده ها و شنیده ها بداند و اگر ببیند که قبل از هر کاری فکر
می کنید، تفکر کردن را از شما خواهد آموخت.
در سرمشق دهی ثبات داشته باشید
فرض
کنید که شما می خواهید یک سبک فکری خوب را به فرزندتان منتقل کنید. مثلاً
می خواهید تفکر امیدوار بودن را به او یاد بدهید. روشن است که میزان
یادگیری فرزندتان به میزان پای بندی شما به تفکر تان بستگی زیادی خواهد
داشت. برای مثال اگر دم از اهمیت امیدوار بودن بزنید ولی در یک مهمانی حرف
های ناامید کننده بگویید، نباید انتظار داشته باشید که فرزندتان این درس را
به طور کامل از شما یاد بگیرد.
به تفکرات سالم، جاذبه بدهید
فرض
کنید می خواهید به فرزندتان تفکرات اعتقادی را یاد بدهید، مثلاً می خواهید
حجاب و یا نماز را به او یاد بدهید. برای اینکه این تفکرات در فرزند شما
نهادینه شوند باید از طریق جذابیت ایجاد کردن برای آنها، فرزندتان را نسبت
به آن راغب تر کنید. این جاذبه ها باید متناسب با سن فرزند باشند و با صبر و
حوصله و خوش خلقی پیگیری شوند.
به فرزندتان اجازه تحقیق و پرسش بدهید
بچه
ها به خصوص وقتی بزرگتر می شوند سؤالاتی از شما می کنند که شاید بر خلاف
باورهایتان باشند. از شنیدن این سؤال ها تعجب نکنید و با آن ها مثل یک تابو
برخورد نکنید. به جای آن سعی کنید با بازی و محبت و در حد مقتضیات سنی او
پاسخ سؤالاتش را بدهید. اگر پاسخ سؤالی را بلافاصله نمی دانید به فرزندتان
بگویید که باید درباره آن تحقیق کنید و بعد از تحقیق کردن، جواب سؤال او را
بدهید و یا او را نزد کسی ببرید که می تواند پاسخ او را بدهد. نظر
فرزندتان را هم بشنوید و با آن محترمانه برخورد کنید.
فرزندتان را انتخابگر بار بیاورید
ما
پدر و مادر ها عادت داریم از بچگی در همه موارد به جای فرزندانمان تصمیم
بگیریم، از خورد و خوراک شان گرفته تا بازی کردنشان. البته که ما موظفیم
مراقب امنیت جسمانی و روانی بچه هایمان باشد اما این به معنای آن نیست که
نباید اجازه هیچ انتخاب و اشتباهی را به آنها بدهیم. اگر می خواهید
فرزندتان آدم متفکری باشد در مواردی که خطری وجود ندارد به او اجازه انتخاب
کردن و بعضاً اشتباه کردن بدهید. و اجازه بدهید که او به اشتباه خودش پی
ببرد بدون اینکه شما سرزنشش کنید.
مثالی می زنم مدتی پیش به یک
مهمانی رفته بودم که قرار بود تعدادی مهمان دیگر هم به آنجا بیایند. یکی از
مهمان ها بچه ای داشت که همسن فرزند صاحبخانه بود. صاحبخانه به تازگی
اسباب بازی جالبی را برای فرزندشان خریده بودند و بچه اصرار داشت که آن
اسباب بازی را به دوست مهمانش نشان بدهد و با هم با آن بازی کنند. واکنشی
که مادر آن کودک نشان داد خیلی جالب بود: او وقتی اصرار فرزندش را دید نشست
و با او چند دقیقه صحبت کرد. به او گفت که این اسباب بازی حساس است و ممکن
است او و دوستش ناخواسته آن را خراب کنند. و چون فرزندش چند روز پیش به او
گفته بود که چقدر این اسباب بازی را دوست دارد می داند که اگر آن خراب
بشود او خیلی ناراحت خواهد شد. اما بچه که همچنان اصرار داشت خواسته اش را
تکرار می کرد. مادر که سماجت او را دید، به او گفت «تو دو تا انتخاب داری
یک انتخاب خوب، یک انتخاب اشتباه. انتخاب خوب این است که از این اسباب بازی
استفاده نکنی و با وسایل دیگرت با دوستت بازی کنی و انتخاب اشتباه اینکه
با همین اسباب بازی بازی کنی که به نظر من ممکن است خراب بشود. باز هم می
خواهی همین اسباب بازی را انتخاب کنی؟» کودک با قاطعیت گفت: بله. مادر گفت
«باشد. من هم آرزو می کنم که اسباب بازی ات خراب نشود». مهمان ها آمدند و
بچه ها به اتاق دیگری رفتند. یک ساعت نشده فرزند صاحبخانه گریه کنان با
اسباب بازی خراب شده (که دوستش خرابش کرده بود) به سراغ مادرش آمد.
مادر بدون اینکه بگوید «مگر به تو
نگفتم؟» یا «حالا دیدی؟» و خلاصه بدون هیچ سرزنشی کودکش را به آغوش گرفت و
از او پرسید که چه شده؟ وقتی کودک قضیه را تعریف کرد و اسباب بازی شکسته را
به او نشان داد مادر به او گفت: « می دانم تو الان خیلی ناراحتی ولی
اتفاقی است که افتاده ... شاید من باید سفت تر برای خراب نشدن اسباب بازی
ات آرزو می کردم». کودک که انگار چیز تازه ای کشف کرده باشد، ناگهان اشک
هایش را پاک کرد و گفت: «نه تقصیر خودم بود نباید انتخاب اشتباه را انتخاب
می کردم». مادر با لبخند گونه کودک را بوسید و کودک با احساسی آرام تر به
اتاق برگشت.
تفکرات درست او را تقویت کنید
تقویت
کردن لزوماً به معنای آن نیست که همیشه به صورت کلامی از فرزندتان تقدیر
کنید بلکه به معنای این است که به تناسب سنش او را وارد تصمیمات خانواده
کنید. برای مثال در بعضی موارد مناسب با او مشورت کنید.
آموزش تفکر مثبت به کودک
به شدت توصیه میشود والدین از ابتدای سنین تربیتی کودک یعنی از ۳سالگی به القای تفکر مثبت در وی و افزایش میل انگیزشی به تجربه کردن بپردازند.
برای ایجاد مثبت نگری در کودکان باید
از ابتدا توجه کودک را به موضوعات مثبت جلب کرد و از کودک خواست که همه
اتفاقات جالبی که روزانه با آن برخورد میکند را تعریف کند و این موضوع
باعث توجه روزافزون کودک به خوبیها و شادیها شده و توجه او را از افکار
منفی دور میسازد.
بررسی خصوصیات خوب و بد در حیطه اخلاق قرار دارد. بنابراین بهتر است از کودک در مورد دلیل بد بودن رفتارهای نابهنجار مانند دروغ، خشونت، رعایت نکردن حقوق دیگران و... پرسیده شود. از این طریق کودک متوجه دلیل بد بودن رفتار شده و این موضوع در او درونی میشود. الگوی عملی کودکان رفتار والدین و اطرافیان هستند. اگر فردی فرزندش را از رفتاری نهی کرده و خود به انجام آن مبادرت ورزد، کودک دچار دوگانگی شده، ارزشها و هنجارها در او درونی نمیشود. والدین باید رفتارهای صحیح را به کودکانشان یاد داده و درس اخلاق، وجدان و انسانیت به او بدهند.
کودک به هیچ عنوان به زور و یا از روی بیتوجهی به انجام هیچ کاری نمیپردازد بلکه برای انجام هر کاری نیاز به انگیزهای قوی دارد که وی را به سمت آن کار سوق میدهد و در این بین والدین هستند که با تقویت مثبت افکار کودک میتوانند اعمال و رفتار وی را هدفمند و منسجم سازند و در آینده از وی فردی مثبتگرا و اثرگذار در جامعه بسازند.
روزگاری پدر و مادرها حتی نمی دانستند فرزندشان کلاس چندم است. اما بعدتر زمانه چنان شد که هر خانواده حاضر بود برای راه یافتن فرزندان به دانشگاه از نان شب خود هم بزند به این امید که روزی به یک شغل دولتی آینده دار گمارده شوند و حداقل آب باریکه ای داشته باشند.
این روزها اما خیلی چیزها با گذشته
متفاوت است. امروز هر پدر و مادری، با توجه به کم شدن تعداد فرزندان در
خانواده، نه تنها آگاهی کافی در مورد تمام جزییات مراحل رشد فرزندش دارد،
بلکه از همان لحظه تولد برنامه دقیق و پروسواسی برای پرورش و تقویت مهارت
های کودک در نظر گرفته است.
از دیگر سو، موسسات مختلف آموزشی
غیرانتفاعی، با تمرکز بر این حساسیت وسواس گونه والدین، حجم عظیمی از
تبلیغات تربیتی را در رسانه های گوناگون به خود اختصاص داده اند. اما از
منظر روان شناختی، این آموزش ها چقدر برای کودکان لازم اند؟ برای هر سطح از
آموزش و هر گروه سنی چه ملاک هایی را باید در نظر گرفت؟ آیا این موسسات
روش های علمی را در آموزش های خود در نظر دارند؟
چنین نهادهایی چقدر
بار آموزشی و تربیتی را از دوش والدین بر می دارند؟ برای یافتن پاسخ چنین
پرسش هایی با دکتر آزادی، روان شناس و مشاور گفت و گو کردیم.
وسواس و حساسیت نسبت به پرورش استعداد و افزایش مهارت در کودکان زیر هفت سال به چه علت در پدر و مادرهای نسل جدید به وجود آمده است؟
این
کودکان احتمالا فرزند اول یا تنها فرزند پدر و مادرهایی هستند که معمولا
حدود 20 تا 30 ساله اند. چنین وسواسی اغلب برای این دسته از والدین پیش می
آید. این حساسیت و جهت گیری در چند سال اخیر ایجاد شده ناشی از عوامل
مختلفی است، از جمله شرایطی که با کم شدن تعداد فرزندان به موازات افزایش
آگاهی پدر و مادرها از مسائل مختلف زندگی به وجود آمده است. محدود شدن
ارتباط والدین با کودک، ارتقای آگاهی اجتماعی و فراتر رفتن نگاه ها از
چهارچوب های سنتی باعث شده پدر و مادرها تمرکز و سرمایه بیشتری را به پرورش
فرزند خود اختصاص دهند.
مسئله این است که یگانه فرزند خانواده باید
بتواند تمام کاستی هایی را که والدین در زندگی خود داشته اند یا تجربه
هایی را که نداشته اند جبران کند. به همین علت است که سرمایه گذاری برای
پرورش فرزند و تمرکز روی این مسئله بیشتر می شود. این اتفاق از یک جنبه خوب
و ارزشمند است اما تبعاتی هم دارد که باعث ایجاد مشکلاتی می شود.
چه مشکلاتی؟
باید
توجه داشت که نگرانی عمده و وسواس این دسته از والدین بیشتر حول این فکر
دور می زند که آیا وظایف خود را به عنوان پدر و مادر در قبال فرزند خود
درست انجام می دهند؟ این شرایط باعث می شود بچه ها فشار زیادی را متحمل
شوند. کودک زیر هفت سال هنوز وارد روابط اجتماعی فراتر از خانواده نشده و
نیازها و ظرفیت هایی دارد که باید متناسب با یکدیگر به پیش بروند. یعنی از
یک طرف باید نیازهای کودک به خوبی برآورده شود و از طرف ظرفیت های شناختی،
ادراکی، حرکت، حسی و حتی اجتماعی او رشد یابد.
یعنی قرار دادن کودکان در شرایط آموزشی نامتناسب با نیازهای رشدی آنان درست نیست؟
بله.
در واقع اگر بتوانیم شرایط کودکان را به خوبی درک کنیم و بدانیم که در هر
سنی چه ویژگی ها و توانایی ها و ظرفیت هایی دارند و چه محدودیت هایی
برایشان وجود دارد، و به طور کلی از ظرفیت های تحولی آنان آگاه باشیم، آن
وقت می توانیم شرایط آموزش را متناسب با آن ایجاد کنیم که در این صورت
اشکالی به وجود نمی آید.
مشکل زمانی بروز می کند که این محاسبات
درست انجام نشود. در حقیقت، از یک طرف موجی اجتماعی برای شرکت کردن بچه ها
در دوره های آموزشی این گونه مراکز ایجاد شده است و اصرار بیش از اندازه
برای آن وجود دارد و از طرف دیگر آگاهی خانواده ها به اندازه ای نیست که
بتوانند بین نیازها و شرایط تحولی کودک از یک سو و توقعات و انتظارات
خودشان برای پیشرفت فرزندشان از سوی دیگر هماهنگی ایجاد کنند. گویی والدین
می خواهند بهترین کارها را هر چه بیشتر برای فرزند خود انجام دهند.
و این تاکید بر «هر چه بیشتر» و «بهترین بودن» باعث تحمیل فشار به کودکان می شود؟
بله.
در ظاهر به نظر می رسد پدر و مادرهایی که بر حضور کودک خود در چنین دوره
هایی اصرار دارند بسیار کمال طلب هستند و احساس مسئولیت زیادی در قبال
فرزند خود دارند اما درواقع خواست خود را به کودکشان تحمیل می کنند.
این
والدین اکثرا شاغل هستند. فکر نمی کنید که اصرار و تاکید بر پیشرفت هرچه
بیشتر و سریع تر فرزندان به نوعی سلب مسئولیت پرورش و تربیت از خود و محول
کردن آن با صرف هزینه به موسسات و مراکز تقویت و پرورش استعدادهای کودکان
باشد؟
شاید جنبه ای از مسئله این باشد که با محول کردن
بخشی از وظایف و مسئولیت های فرزندپروری به چنین موسساتی، والدین آزادی عمل
بیشتری پیدا می کنند. در عین حال شاید فکر می کنند که اگر این گونه
مسئولیت ها را مراکزی به عهده بگیرند که تخصصی یا درواقع حرفه ای هستند،
کار به کاردان سپرده شده و نتیجه بهتری حاصل می شود. هر چند این ایراد به
والدین شاغل وارد نیست که برای فرزند خود کاری انجام نمی دهند.
به
این موضوع هم توجه داشته باشید که زندگی امروز مثل گذشته نیست که پدربزرگ
ها و مادربزرگ ها بتوانند عهده دار نگهداری نوه ها شوند. آنها هم معمولا
فعالیت های خود را دارند و برخی از والدین هم دیگر دوست ندارد پدر و
مادرشان در تربیت فرزندشان دخالتی داشته باشند. ما در اینجا با یک ضرورت
دوجانبه رو به رو هستیم؛ اشتغال والدین و پرورش کودکان.
به طور کلی، کودکان زیر هفت سال چقدر آمادگی و ظرفیت پذیرش این آموزش ها را دارند و از چه سنی باید آموزش ها شروع شود؟
یکی
از مهم ترین پایه های نظری در این زمینه متعلق به ژان پیاژه است که سال ها
پیش ظرفیت های شناختی و اخلاقی و عاطفی کودکان و نوجوانان را ترسیم کرده
است. سن زیر هفت سال از نظر پیاژه سن تفکر منطقی نیست. بعد از شش یا هفت
سالگی تفکر منطقی می شود اما پیش از آن تجسمی است. ظرفیت تجسمی شدن فکر به
کودکان امکان رویارویی با مسائل را می دهد. یعنی اگرچه کودک پنج یا شش ساله
استدلال منطقی ندارد، اما قدرت تجسم بسیار خوبی دارد. به همین دلیل بیشتر
بازی هایی که کودکان قبل از شش یا هفت سالگی انجام می دهند تجسمی است.
ما
این ظرفیت شناختی را که جنبه ها و زوایای بسیار متعددی دارد پایه و اساس
کار قرار می دهیم و می خواهیم کودک زیر هفت سال با چنین شرایط فکری ای
آموزش ببیند. براساس نظریه پیاژه، ما نمی توانیم کودکان را بیش از حد و
خارج از توانایی و ظرفیتشان زیر فشار قرار دهیم. یعنی باید همگام با
توانایی ها و ظرفیت تحولی آنان پیش برویم. مثلا در مورد کودکان دوزبانه
باید دید زمانی که در شرایط زبانی دوگانه قرار می گیرند و ما از آنها
انتظار داریم مهارت های زبانی شان در حد بالایی پرورش یابد، متناسب با سن و
سال و توانایی هایشان عمل کرده ایم یا نه.
کودک تکلم به زبان مادری
را از حدود دو تا سه سالگی شروع می کند و گسترش می دهد. این شروع غالبا
نوعی تمرین ذهنی است. کودک در این سن معمولا با هدف سازمان دادن افکارش از
زبان استفاده می کند. در این شرایط ما از کودکی که در ارتباط با زبان مادری
هنوز در مراحل آغازین است انتظار داریم زبان دوم بیاموزد. در حالی که برای
ارتباط با خانواده و فامیل و همبازی هایش از زبان اول استفاده می کند و
زبان دوم در محدوده کوچکی به کار می رود.
از سوی دیگر، پرورش سایر
ویژگی ها مثلا خلاقیت حاصل رهایی فکر و عمل از عادت هاست. یعنی هر چقدر
عادت های فکری و عملی شکسته شود و کودک بتواند فراتر از آنها فکر و عمل
کند، خلاقیت در او بیشتر پرورش می یابد.
در موسسات سعی می کنند همین
ها را به کودک یاد بدهند. اما وقتی کودک در خانه شرایط فکری پذیرش عادت
شکنی ها را نداشته باشد، آن آموزش چندان نتیجه بخش نخواهد بود. لازم است
پدر و مادرها هم آموزش ببینند و نه تنها کودکان بلکه والدین هم برای آموزش
خود وقت بگذارند. این مسئله اهمیت اساسی دارد و درواقع پدر و مادر هستند که
می توانند فضای آموزشی مناسبی برای پرورش خلاقیت و مهارت های فکری و حل
مسئله در کودک فراهم کنند.
در ضمن باید توجه داشت که آموزشی که داده
می شود چه محتوایی دارد تا بتوان شرایط را در خانه برای گسترش آن مهیا
کرد. بر این اساس نمی توان با قاطعیت گفت این گونه آموزش ها خوب است یا بد.
این مسئله به چند عامل بستگی دارد. اول موسسه و محتویات و شیوه آموزش
کودکان، دوم ظرفیت های سنی و تحولی کودکان، و سوم شرایط خانواده و والدین
که باید آمادگی بیشتری پیدا کنند و بتوانند آموزش را در خانواده نیز گسترش
دهند.
به این ترتیب، در فرایند پرورش کودک، هر سه عامل موسسه و
خانواده و ظرفیت کودک باید به دقت و به گونه ای هماهنگ مد نظر قرار داده
شود و مرتبط با یکدیگر پیش رود. برای نتیجه گیری در مورد خوب یا بد بودن
پرورش ابعاد مختلف استعداد و مهارت کودک، توجه به هماهنگی این سه بخش اهمیت
زیادی دارد.
به
نظر می رسد ارتباط پدر و مادرها با والدین کودکان دیگر یکی از عوامل اصرار
آنان به شرکت کودکان در دوره های آموزشی و پرورشی است و باعث می شود
کودکان ناچار شوند در کلاس هایی شرکت کنند که شاید واقعا نیازی به آنها
نداشته باشند. آیا شرکت دادن کودکان در چنین کلاس هایی باید با صلاحدید
والدین انجام شود یا نیازمند سنجش دقیق است؟
اینکه
تشخیص پدر و مادر در این مورد که فرزندشان به چه کلاسی نیاز دارد براساس
واقعیت است یا تابع موج اجتماعی، موضوع مهمی است. درواقع، تشخیص این مسئله
شاید برای همه پدر و مادرها ساده نباشد. بهتر است ویژگی ها و نیازهای کودک
را قبل از آنکه وارد جریان های آموزشی شود یک روان شناس و متخصص تشخیص بدهد
و خط حرکت آنجا مشخص شود.
باید دید در موسسات هم چنین اتفاقی می
افتد یا نه. در حال حاضر به نظر می رسد اگر هم چنین فرایندی وجود داشته
باشد، تا حدی تحت تاثیر سودمداری موسسات است. اما اگر یک روان شناس بتواند
فارغ از بحث سود و منافع مالی چنین تشخیص بدهد، روند پرورش کودک دقیق تر
پیش می رود و خانواده به سمت هدف های اصولی و درست هدایت می شود.
وقتی نوع آموزش مورد نیاز کودک به درستی تشخیص داده نشود، همکاری لازم را در یادگیری خواهدداشت؟
در
اینجا بهتر است از خود بپرسیم این همکاری نکردن به چه معناست. باید به
کودک حق بدهیم که وقتی نمی داند چرا باید در سن پایین دوره های آموزشی
مدرسه ای را بگذراند و گاهی در خانه هم تمرین های سخت داشته باشد، آن هم به
عنوان وظیفه، نخواهد زیر بار آن برود. قرار است کودک در موسسه و کلاس یک
وظیفه نسبتا رسمی را بر عهده بگیرد و در خانه هم تکلیف انجام دهد، تکلیفی
که بیشتر از آنکه جنبه خودجوش و ارتجالی داشته باشد، تبدیل به یک قالب
رفتاری تحمیلی شده است.
بنابراین کودکی که سالم است حداقل در خانه
زیر بار انجام دادن این تکالیف نمی رود چون می خواهد در خانه راحت باشد و
آزادانه تر رفتار و زندگی کند و این کار دست و پایش را می بندد. بنابراین
باید راهی پیدا کنیم که کودک تکلیف ها را خودجوش تر و پذیراتر انجام دهد.
مسئله
این است که کودک این تکالیف را به نوعی تحمیلی قلمداد می کند. اگر تکلیف
برای بچه جالب و لذت بخش باشد، آن را انجام خواهد داد. چگونگی همکاری کودک
به محتویات و روشی بستگی دارد که به کار می رود. روش ها باید متناسب با
ویژگی های تحول و خصوصیات فردی کودک انتخاب شود، و اینجاست که کار کمی سخت
می شود.
کار برای موسسات سخت است؟
این
برای موسسات و مراکز کار ساده ای نیست چون باید بررسی کنند و دقت عمل به
خرج دهند و تحلیل کنند و از کارشناسان استفاده کنند که بتوانند آموزش ها را
با ویژگی های فردی بچه ها و شرایط خانواده ها متناسب کنند. آنچه در حال
حاضر وجود دارد دقیقا همان اتفاقی است که در مدرسه می افتد.
آنجا هم
به همین شکل است. ببینید بیشتر بچه ها چقدر به مدرسه علاقه دارند، به همان
اندازه هم به این موسسات علاقه مند هستند. اکثر بچه ها بی انگیزه و بی
علاقه اند و مدرسه برایشان بار فعالیت و تکلیف اضافه دارد. در حالی که
مطالب زیادی در مدرسه به کودکان ارائه می شود، هیچ انگیزه و خوشحالی و
تاثیرپذیری از مدرسه در آنان وجود ندارد.
- متناسب با سن خود حرف میزند و اصلا از لحاظ شاخصهای تکاملی مشکلی نداشته و ندارد.
-
در هر سنی خود را به اندازه مطرح میکند. انتظار دارد دیگران به او توجه
کنند، ولی هرگز اجازه نیافته توقع داشته باشد همه فقط به او نگاه کنند.
- میتواند به مدت متناسب با سن دور از پدر و مادر به سر برده و از بازی و تعامل با سایر اطفال و بزرگترها لذت ببرد.
- به فکر دیگران (از جمله پدر و مادر) است، ولی نه در حدی که خود را فدای دیگران کند. شراکت را بر انزوا ترجیح میدهد.
-
از موفقیت در درس، ورزش، موسیقی و... لذت میبرد، ولی نه آنکه فکر کند
تمام هدف وی شاگرد اول شدن است و اگر نشد دنیا به پایان رسیده است. از شکست
عبرت میگیرد و به یک موجود افسرده و سرخورده تبدیل نمیشود.
- فرق
رقابت را با احساسات درک میکند. وقتی به حوالی بلوغ برسد گروه هم سن و سال
را بر دایره خانواده ترجیح میدهد، جوک میگوید، تیم ملی و قهرمانان معروف
ورزشی را میشناسد، از سیاست، دین و پیشرفتهای علمی دنیا باخبر است و خود
را با علم جدید وفق میدهد، به سر و وضع ظاهر خود به اندازه معقول میرسد و
از مدهای جدید و هنرپیشگان کشور خود بیخبر نیست.
- در اواسط تا اواخر نوجوانی، شغل احتمالی آینده خود را برگزیده است.
والدین برای داشتن کودکی سالم به چه نکاتی باید توجه داشته باشند؟
1- والدین
باید واقعگرا بوده، نقاط ضعف کودک خود را درک و باور نمایند: آیا حرف زدن
او دیر شده است؟ (مثلا در پایان 3-2 سالگی هنوز کلمه حرف میزند) آیا بیش
از حد میدود و از مبل و اثاثیه بالا و پایین میرود، به نحوی که در یک
مهمانی یا مهدکودک شاخص و انگشت نما میگردد؟ آیا بیش از حد خجالتی است و
از خواندن اشعاری که از تلویزیون یا مهد یاد گرفته در میهمانیها امتناع
میکند و یا بیش از حد به مادر خود چسبیده، به نحوی که در پایان 3 سالگی
نمیتواند 4-3 ساعت را دور از خانه و مادر به سر ببرد و خوشحال باشد؟ آیا
میتواند از خود دفاع کند، به نحوی که اگر کودکی هم سن و سال مداد یا
اسباببازی را از دستش بیرون بکشد خودش بتواند آن را پس بگیرد؟ آیا خواندن،
نوشتن و محاسبات ریاضی را در حد سن خود میداند؟
2- افراد
مسئول مانند معلمین و پزشکان متخصص اطفال، باید نقاط ضعف وی را یادآوری
نمایند و دنبال کار را بگیرند، نه آنکه انکار و حذف صورت مسئله را چاره کار
بدانند (مثلا بگویند کودک من بیش فعال نیست، معلم بیحوصله است یا حرف زدن
وی دیر نشده، همه افراد فامیل ما دیر شروع به حرف زدن میکنند و یا دور سر
او کوچک نیست، طبیب جوان و بیتجربه است).
3- والدین
باید بتوانند جلوی حملات خشم خود را بگیرند و چاره همه رفتارها و خطاهای
طفل (مثل دویدن، جیغ کشیدن و درس نخواندن) را در کتک و تنبیه جسمانی جستجو
نکنند.
4-
والدین نباید انتظار داشته باشند که تمام اجتماع (از معلم گرفته تا اقوام و
دوستان)، خود را با طفل ایشان منطبق نمایند، بلکه برعکس باید بدانند که هر
انسانی وظیفه دارد خود را با اجتماع منطبق کند (مثلا بگویند: بچهها صبر
کنید، وقتی فریبرزجان از بازی خسته شود، همه اسباببازیها را به شما خواهد
داد).