مشاوران هیروو

مشاوران هیروو

مرجع تخصصی آموزش ، مشاوره و درمان در حوزه روانشناسی کودک، نوجوان، خانواده
مشاوران هیروو

مشاوران هیروو

مرجع تخصصی آموزش ، مشاوره و درمان در حوزه روانشناسی کودک، نوجوان، خانواده

حرف زدن کودک با خودش به چه دلیل است ؟

حرف زدن کودک با خودش و درمان آن


دلیل حرف زدن کودک با خودش چیست ؟

آیا کودک شما نیز با خودش حرف میزند ؟


حرف زدن کودک با خودش اتفاقی است که اگر با دقت به آن توجه کنید ، متوجه آن خواهید شد . ممکن است کودک در هنگام بازی کردن با اسباب بازی هایش و یا مرتب کردن اتاق و یا نقاشی کردن ، با خودش حرف بزند . معمولا این اتفاق قبل از زبان باز کردن کودک و شروع حرف زدن او به شکل صحیح ، زیاد اتفاق می افتد . می توان گفت که این حرف زدن مرحله ای از رشد کودک است که به صورت درونی و یا زمزمه می باشد .

دلیل دیگر این اتفاق این است کودک در حال تفکر است و از آنجایی که هنوز فکر کردن بدون کلام را یاد نگرفته است با خودش حرف می زند و یا اصطلاحا بلند بلند فکر می کند .این اتفاق معمولا در سن  3 تا 7 سالگی مشهود است .

همیشه هم این حرف زدن کودک با خودش بد نیست چرا که اولا ؛ این نوع حرف زدن تمرینی است برای گفتار کودک و تقویت آن و ثانیا ؛ گاهی کودک برای حل مسائل خود ، با خودش طرح سوال می کند و خود به آن ها پاسخ می دهد ؛ مثلا عروسک هایم را کجا بزارم ؟ در قفسه ی عروسک ها بگذار .

گاهی کودک در حرف زدن با خودش خلاقیت و ابتکار نشان می دهد ، گاهی به جای چند نفر با خودش حرف میزند . به جای مادر ، پدر و خودش حرف می زند ، برای خودش داستان بافی می کند . توجه شما والدین به این نکات گاهی ، در تربیت فرزند خود و کشف استعدادهای کودک مفید واقع خواهد شد .

در هر حال اگر احساس کردید که حرف زدن کودک با خودش بیش از حد طبیعی است و یا حتی  شما والدین خواستید از این حرف زدن کودک پی به جنبه های دیگر شخصیتی فرزند خود ببرید می توانید با بهترین روانشناسان و متخصصان کودک در مرکز مشاوره کودک صحبت کرده و راهنمایی ها و راهکار های مفید را از روانشناسی کودک دریافت کنید .

نشانه های استرس پس از حادثه در کودکان

استرس پس از حادثه

شنیدن خبر زلزله در استان کرمانشاه ،برای همه ی انسان ها دردناک است . تماشای صحنه ی دلخراش زیر آوار ماندن مردم و بی سرپناهی تعداد زیادی از هم وطنان دل همه را به درد می آورد . اما در این بین کودکان بیشتر از دیگر گروه های سنی درگیر استرس و اضطراب می شوند ؛ چرا که آن ها توانایی برخورد واقع بینانه با حوادث طبیعی مانند سیل ، زلزله و یا جنگ را ندارند .

استرس پس از حادثه به مجموعه نشانه هایی اشاره دارد که بعد از تجربه و مشاهده ی مستقیم و یا شنیدن خبر یک رویداد آسیب زای شدید که منجر به مرگ و یا حتی تهدید آن می شود .

نشانه های استرس پس از حادثه

کودک رفتارهای بی قراری و ناآرامی دارد . از تنهایی خوابیدن در اتاق خود امتناع می کند و اگر او را مجبور کنید دچار اضطراب می شود . رفتارهای تهییجی دارد و مدام حالت آماده باش و گوش به زنگ بودن دارد . گوشه گیری می کند و تمایل خاصی به ارتباط با همسالان خود ندارد . اگر این علایم بیشتر از یک ماه با شدت زیاد ادامه پیدا کند باید از روانشناس کودک کمک بخواهید .

درمان استرس و اضطراب بعد از زلزله

بهتر است اخبار مربوط به زلزله و حوادث این چنینی را در حضور کودکان دنبال نکنید .

احساس اضطراب کودک را به رسمیت بشناسید و اجازه دهید در این مورد صحبت کند .

برای او در مورد زلزله و طبیعی بودن آن توضیح دهید . اقدامات ایمنی در هنگام بروز زلزله را به کودک آموزش دهید . در موارد خاص تکنیک های تن آرامی را برای کاهش تنش کودک به کار ببرید .

مشاوره تلفنی

همیشه اضطراب و استرس کودکان بعد از وقوع اتفاقات این تا حدودی طبیعی است اما اگر میزان این رفتارها به حدی رسید که برای کودک و والدین نگران کننده به نظر آمد بهتر است از روانشناس کودک کمک بخواهید . امکان استفاده از خدمات روانشناسی به واسطه ی مشاوره تلفنی و آنلاین توسط مرکز تخصصی مشاوره کودک و نوجوان فراهم شده است .

فرزندم، انتقادت را بگو


متاسفانه در میان مردم انتقاد کردن به معنای گفتن بدی ها و ویژگی های منفی اطرافیانمان است. انتقاد از ریشه نقد کردن گرفته شده است و به معنای جدا کردن خوبی ها از بدی و یا جدا کردن ویژگی های مثبت از ویژگی های منفی است.


اگر انتقاد به صورت سازنده و با مهارت های خاص خودش، بیان شود، بسیار تاثیرگذار است. ولی اگر انتقاد به صورت تند و با کلمات نامناسب بیان شود، منجر به نشان دادن واکنش های منفی مثل عصبانی شدن، می شود.


برای داشتن ارتباطات میان فردی خوب، باید به شناخت کافی نسبت به ویژگی های مثبت و منفی رفتاری و شخصیتی خودمان برسیم. با این شناخت می توانیم نقاط منفی شخصیت مان را که منجر به ایجاد تعارض در ارتباطاتمان است را شناسایی و بر طرف کنیم و ویژگی های مثبت مان را تقویت کنیم. پس انتقاد پذیر بودن از مهارت های اساسی زندگی هر فردی است.

روحیه انتقاد پذیری را باید از همان دوران کودکی، در کودکان پرورش داد تا در بزرگسالی بتوانند پذیرای انتقاد اطرافیان باشند. همان طور که گفته شد خودشناسی می تواند در از بین بردن تعارض های بین فردی کمک کند. یکی از راه های رسیدن به خودشناسی پذیرفتن انتقادهای اطرافیان است. پس با توجه به اهمیت این مساله، باید افراد مهارت های انتقاد کردن را یاد بگیرند. در زیر به مهم ترین مهارت ها در این زمینه پرداخته می شود.


بیان ویژگی های مثبت
در هر انتقادی ابتدا باید، ویژگی های مثبت هر فرد را بیان کنیم. با این کار، احساس ارزشمندی و تعلق خاطر و اعتماد به نفس را در فرد بالا می بریم.


استفاده از کلمه «تو» ممنوع
سعی کنید کلمات و قواعد دستوری که در بیان جملات تان به کار می برید را بسنجید. بیان جمله مناسب می تواند در پذیرش انتقاد موثر باشد. هیچ گاه در انتقاد کردن جملات با فاعل تو را بیان نکنید. زیرا با این کار طرف مقابل خود را مقصر و سرزنش کرده اید. ولی اگر از فاعل من استفاده کنید، فرد مورد انتقاد قرار گرفته را کمتر دچار احساسات منفی می کنید. به طور مثال به جای گفتن «تو همیشه دیر به منزل می آیی! » می توانیم بگوییم«من از این که دیر به خانه می آیی بسیار ناراحت هستم».


موقعیت سنجی و مکان یابی
سعی کنید اگر تصمیم به انتقاد از ویژگی های منفی شخصی گرفته اید، حتما این انتقاد کردن در شرایط مکانی مناسب و در جایی بدون حضور دیگران و آمادگی روحی و جسمی، باید انجام گیرد.


صبر کن، یکی یکی!
در هر بار انتقاد کردن فقط یکی از ویژگی های منفی طرف مقابلتان را بیان کنید. گفتن همزمان چند ویژگی منفی در یک فرد منجر به نشان دادن واکنش های عاطفی منفی فرد می شود. همچنین احساس بی ارزش بودن و اعتماد به نفس پایین در فرد ایجاد می شود.


انتقاد زوجین از یکدیگر
در ارتباط بین زوجین پیشنهاد می شود حتما زمان هایی را برای بیان انتقاداتشان نسبت به نوع رفتارهای همدیگر، انتخاب نمایند. بهتر است در طول یک ماه، یک الی دو زمان را برای بیان انتقاداتمان انتخاب نماییم. 


انتقاد فرزندان از پدر
برخی مواقع والدین باید اجازه دهند که فرزندشان نسبت به ویژگی های مثبت و منفی شخصیت شان با هم صحبت نمایند.

وقتی کودکان و نوجوانان متوجه شوند که والدینشان نسبت به انتقادی که به آنها می کند حالت تدافعی ندارد آنها هم با انتقادات والدینشان از آن ها راحت تر برخورد می نمایند.


جلسات ماهیانه
بهترین راهکار برای داشتن یک زندگی به دور از تنش و همچنین تربیت فرزندان با روحیه انتقاد پذیری، پیشنهاد می شود که در ماه حداقل یک بار جلسات خانوادگی با حضور همه اعضا وجود داشته باشد. در طول یک ماه از اعضا می خواهیم که تمام رفتارها و حرف هایی که از اعضا خانواده شنیده اند را در کاغذشان یادداشت نمایند و در جلسات ماهیانه نسبت به آنها با یکدیگر صحبت کنند.

چگونه تفکر سالم را در کودکان تقویت کنیم؟


تلویزیون،تبلت، شبکه های مجازی، ماهواره، رادیو و هزاران بمب افکن فکری دیگر... در این عرصه پر تلاطم، چگونه می توانیم فرزندانمان را افرادی فکور و با تفکراتی سالم بار بیاوریم؟

داشتن فرزندان سالم، آرزوی هر پدر و مادری است. البته که سلامت جسمانی فرزندان یک اولویت اساسی و حیاتی است اما سلامت فکری آنها به همان اندازه برای والدین مهم است. نمی توان پدر و مادری را پیدا کرد که از وجود فرزندی با جسم سالم ولی فکری بیمار و منحرف، راضی و شادمان باشد. برای این که فرزندانمان گذشته از سلامت جسمانی، از سلامت فکری هم برخوردار باشند، چه کارهایی باید بکنیم؟

 

تفکر در کودکان مجموعه ای از توانایی‌های عالی ذهنی مانند توانایی استدلال، حل مسئله، خلاقیت، حافظه، سازماندهی تکالیف، زبان و ... است. برخی کودکان بالفطره دارای یک سری توانایی‌ها هستند که در محیط‌های مناسب و در اثر تمرین و تقویت شکوفا می‌شوند. یادگیری، حافظه و هوش از جمله مهارت‌های ذاتی تفکر هستند که در شرایط محیطی، خانواده، تعلیم و تربیت مناسب رشد پیدا می‌کنند. در نخستین ماه‌های تولد منابع شکل گیری تفکر صحیح مانند تجارب، آموخته‌ها و معلومات هنوز به درستی شکل نگرفته‌اند و این باعث شکل گیری تفکر سطحی و ناقص در کودک می‌شود. کودک در این زمان با دریافت محرک‌ها و شناخت محیط و اشیا شروع به فکر کردن می‌کند. تفکر کودک در این زمان تصویری است و والدین باید کودک را در شناخت و کشف محیط آزاد گذاشته و فرصت خلاقیت به او بدهند. کودک با کشف اشیا و محرک‌ها قدم در مسیر کسب دانش و بینش می‌گذارد.

 

چگونه بذر تفکر سالم را در وجود فرزندانمان پرورش بدهیم؟

جای هیچ بحثی نیست که بچه های ما از بچه های نسل قدیم باهوش تر شده اند اما این لزوماً به آن معنا نیست که آنها متفکر تر هم شده باشند. در واقع رشد تکنولوژی که از طریق افزایش تحریکات محیطی موجبات رشد هوشی بیشتر فرزندان ما را فراهم کرده است، از سویی دیگر به دلیل سرعت و تنوع نامحدود خود، فرصت فکر کردن را هم از آنها گرفته است. نتیجه این معادله آن شده است که امروز ما می بینیم فرزندانمان به سادگی هر چیزی را که در رسانه ها و یا از دیگران می بینند می پذیرند، هر حرفی را که می شنوند تکرار می کنند و یا هر رفتاری را که می بینند تقلید می کنند. البته منظورم این است که تقصیر این اتفاق را کاملاً بر گردن تکنولوژی بیندازیم. تقصیر بزرگتر متوجه خود ما پدر و مادرها است. چرا که آموختن تفکر کردن وظیفه ما بوده و است.


اگر می خواهید فرزندانی داشته باشید که بیشتر اهل فکر کردن باشند و از سبک تفکر سالم و متناسب با فرهنگ خودمان برخوردار باشند لازم است چند کار را انجام بدهید:


خودتان اهل تفکر باشید
شما به عنوان پدر و مادر، اولین افراد مورد علاقه فرزندانتان هستید و به همین دلیل می توانید تأثیری تعیین کننده و مادام العمر روی آنها داشته باشید. اگر فرزندتان شما را در حال مطالعه ببیند، اگر شما را اهل تحلیل و نقد خوانده ها و دیده ها و شنیده ها بداند و اگر ببیند که قبل از هر کاری فکر می کنید، تفکر کردن را از شما خواهد آموخت.


در سرمشق دهی ثبات داشته باشید
فرض کنید که شما می خواهید یک سبک فکری خوب را به فرزندتان منتقل کنید. مثلاً می خواهید تفکر امیدوار بودن را به او یاد بدهید. روشن است که میزان یادگیری فرزندتان به میزان پای بندی شما به تفکر تان بستگی زیادی خواهد داشت. برای مثال اگر دم از اهمیت امیدوار بودن بزنید ولی در یک مهمانی حرف های ناامید کننده بگویید، نباید انتظار داشته باشید که فرزندتان این درس را به طور کامل از شما یاد بگیرد.


به تفکرات سالم، جاذبه بدهید
فرض کنید می خواهید به فرزندتان تفکرات اعتقادی را یاد بدهید، مثلاً می خواهید حجاب و یا نماز را به او یاد بدهید. برای اینکه این تفکرات در فرزند شما نهادینه شوند باید از طریق جذابیت ایجاد کردن برای آنها، فرزندتان را نسبت به آن راغب تر کنید. این جاذبه ها باید متناسب با سن فرزند باشند و با صبر و حوصله و خوش خلقی پیگیری شوند.


به فرزندتان اجازه تحقیق و پرسش بدهید
بچه ها به خصوص وقتی بزرگتر می شوند سؤالاتی از شما می کنند که شاید بر خلاف باورهایتان باشند. از شنیدن این سؤال ها تعجب نکنید و با آن ها مثل یک تابو برخورد نکنید. به جای آن سعی کنید با بازی و محبت و در حد مقتضیات سنی او پاسخ سؤالاتش را بدهید. اگر پاسخ سؤالی را بلافاصله نمی دانید به فرزندتان بگویید که باید درباره آن تحقیق کنید و بعد از تحقیق کردن، جواب سؤال او را بدهید و یا او را نزد کسی ببرید که می تواند پاسخ او را بدهد. نظر فرزندتان را هم بشنوید و با آن محترمانه برخورد کنید.

 

فرزندتان را انتخابگر بار بیاورید
ما پدر و مادر ها عادت داریم از بچگی در همه موارد به جای فرزندانمان تصمیم بگیریم، از خورد و خوراک شان گرفته تا بازی کردنشان. البته که ما موظفیم مراقب امنیت جسمانی و روانی بچه هایمان باشد اما این به معنای آن نیست که نباید اجازه هیچ انتخاب و اشتباهی را به آنها بدهیم. اگر می خواهید فرزندتان آدم متفکری باشد در مواردی که خطری وجود ندارد به او اجازه انتخاب کردن و بعضاً اشتباه کردن بدهید. و اجازه بدهید که او به اشتباه خودش پی ببرد بدون اینکه شما سرزنشش کنید.

مثالی می زنم مدتی پیش به یک مهمانی رفته بودم که قرار بود تعدادی مهمان دیگر هم به آنجا بیایند. یکی از مهمان ها بچه ای داشت که همسن فرزند صاحبخانه بود. صاحبخانه به تازگی اسباب بازی جالبی را برای فرزندشان خریده بودند و بچه اصرار داشت که آن اسباب بازی را به دوست مهمانش نشان بدهد و با هم با آن بازی کنند. واکنشی که مادر آن کودک نشان داد خیلی جالب بود: او وقتی اصرار فرزندش را دید نشست و با او چند دقیقه صحبت کرد. به او گفت که این اسباب بازی حساس است و ممکن است او و دوستش ناخواسته آن را خراب کنند. و چون فرزندش چند روز پیش به او گفته بود که چقدر این اسباب بازی را دوست دارد می داند که اگر آن خراب بشود او خیلی ناراحت خواهد شد. اما بچه که همچنان اصرار داشت خواسته اش را تکرار می کرد. مادر که سماجت او را دید، به او گفت «تو دو تا انتخاب داری یک انتخاب خوب، یک انتخاب اشتباه. انتخاب خوب این است که از این اسباب بازی استفاده نکنی و با وسایل دیگرت با دوستت بازی کنی و انتخاب اشتباه اینکه با همین اسباب بازی بازی کنی که به نظر من ممکن است خراب بشود. باز هم می خواهی همین اسباب بازی را انتخاب کنی؟» کودک با قاطعیت گفت: بله. مادر گفت «باشد. من هم آرزو می کنم که اسباب بازی ات خراب نشود». مهمان ها آمدند و بچه ها به اتاق دیگری رفتند. یک ساعت نشده فرزند صاحبخانه گریه کنان با اسباب بازی خراب شده (که دوستش خرابش کرده بود) به سراغ مادرش آمد.


مادر بدون اینکه بگوید «مگر به تو نگفتم؟» یا «حالا دیدی؟» و خلاصه بدون هیچ سرزنشی کودکش را به آغوش گرفت و از او پرسید که چه شده؟ وقتی کودک قضیه را تعریف کرد و اسباب بازی شکسته را به او نشان داد مادر به او گفت: « می دانم تو الان خیلی ناراحتی ولی اتفاقی است که افتاده ... شاید من باید سفت تر برای خراب نشدن اسباب بازی ات آرزو می کردم». کودک که انگار چیز تازه ای کشف کرده باشد، ناگهان اشک هایش را پاک کرد و گفت: «نه تقصیر خودم بود نباید انتخاب اشتباه را انتخاب می کردم».  مادر با لبخند گونه کودک را بوسید و کودک با احساسی آرام تر به اتاق برگشت.


تفکرات درست او را تقویت کنید
تقویت کردن لزوماً به معنای آن نیست که همیشه به صورت کلامی از فرزندتان تقدیر کنید بلکه به معنای این است که به تناسب سنش او را وارد تصمیمات خانواده کنید. برای مثال در بعضی موارد مناسب با او مشورت کنید.

آموزش تفکر مثبت به کودک

به شدت توصیه می‌شود والدین از ابتدای سنین تربیتی کودک یعنی از ۳سالگی به القای تفکر مثبت در وی و افزایش میل انگیزشی به تجربه کردن بپردازند.


برای ایجاد مثبت نگری در کودکان باید از ابتدا توجه کودک را به موضوعات مثبت جلب کرد و از کودک خواست که همه اتفاقات جالبی که روزانه با آن برخورد می‌کند را تعریف کند و این موضوع باعث توجه روزافزون کودک به خوبی‌ها و شادی‌ها شده و توجه او را از افکار منفی دور می‌سازد.

 

بررسی خصوصیات خوب و بد در حیطه اخلاق قرار دارد. بنابراین بهتر است از کودک در مورد دلیل بد بودن رفتارهای نابهنجار مانند دروغ، خشونت، رعایت نکردن حقوق دیگران و... پرسیده شود. از این طریق کودک متوجه دلیل بد بودن رفتار شده و این موضوع در او درونی می‌شود. الگوی عملی کودکان رفتار والدین و اطرافیان هستند. اگر فردی فرزندش را از رفتاری نهی کرده و خود به انجام آن مبادرت ورزد، کودک دچار دوگانگی شده، ارزش‌ها و هنجارها در او درونی نمی‌شود. والدین باید رفتارهای صحیح را به کودکانشان یاد داده و درس اخلاق، وجدان و انسانیت به او بدهند.

 

کودک به هیچ عنوان به زور و یا از روی بی‌توجهی به انجام هیچ کاری نمی‌پردازد بلکه برای انجام هر کاری نیاز به انگیزه‌ای قوی دارد که وی را به سمت آن کار سوق می‌دهد و در این بین والدین هستند که با تقویت مثبت افکار کودک می‌توانند اعمال و رفتار وی را هدفمند و منسجم سازند و در آینده از وی فردی مثبت‌گرا و اثرگذار در جامعه بسازند.

والدینی که می خواهند به اجبار فرزندانشان را با استعداد کنند


روزگاری پدر و مادرها حتی نمی دانستند فرزندشان کلاس چندم است. اما بعدتر زمانه چنان شد که هر خانواده حاضر بود برای راه یافتن فرزندان به دانشگاه از نان شب خود هم بزند به این امید که روزی به یک شغل دولتی آینده دار گمارده شوند و حداقل آب باریکه ای داشته باشند.


این روزها اما خیلی چیزها با گذشته متفاوت است. امروز هر پدر و مادری، با توجه به کم شدن تعداد فرزندان در خانواده، نه تنها آگاهی کافی در مورد تمام جزییات مراحل رشد فرزندش دارد، بلکه از همان لحظه تولد برنامه دقیق و پروسواسی برای پرورش و تقویت مهارت های کودک در نظر گرفته است.

از دیگر سو، موسسات مختلف آموزشی غیرانتفاعی، با تمرکز بر این حساسیت وسواس گونه والدین، حجم عظیمی از تبلیغات تربیتی را در رسانه های گوناگون به خود اختصاص داده اند. اما از منظر روان شناختی، این آموزش ها چقدر برای کودکان لازم اند؟ برای هر سطح از آموزش و هر گروه سنی چه ملاک هایی را باید در نظر گرفت؟ آیا این موسسات روش های علمی را در آموزش های خود در نظر دارند؟

چنین نهادهایی چقدر بار آموزشی و تربیتی را از دوش والدین بر می دارند؟ برای یافتن پاسخ چنین پرسش هایی با دکتر آزادی، روان شناس و مشاور گفت و گو کردیم.

وسواس و حساسیت نسبت به پرورش استعداد و افزایش مهارت در کودکان زیر هفت سال به چه علت در پدر و مادرهای نسل جدید به وجود آمده است؟
این کودکان احتمالا فرزند اول یا تنها فرزند پدر و مادرهایی هستند که معمولا حدود 20 تا 30 ساله اند. چنین وسواسی اغلب برای این دسته از والدین پیش می آید. این حساسیت و جهت گیری در چند سال اخیر ایجاد شده ناشی از عوامل مختلفی است، از جمله شرایطی که با کم شدن تعداد فرزندان به موازات افزایش آگاهی پدر و مادرها از مسائل مختلف زندگی به وجود آمده است. محدود شدن ارتباط والدین با کودک، ارتقای آگاهی اجتماعی و فراتر رفتن نگاه ها از چهارچوب های سنتی باعث شده پدر و مادرها تمرکز و سرمایه بیشتری را به پرورش فرزند خود اختصاص دهند.

مسئله این است که یگانه فرزند خانواده باید بتواند تمام کاستی هایی را که والدین در زندگی خود داشته اند یا تجربه هایی را که نداشته اند جبران کند. به همین علت است که سرمایه گذاری برای پرورش فرزند و تمرکز روی این مسئله بیشتر می شود. این اتفاق از یک جنبه خوب و ارزشمند است اما تبعاتی هم دارد که باعث ایجاد مشکلاتی می شود.

چه مشکلاتی؟
باید توجه داشت که نگرانی عمده و وسواس این دسته از والدین بیشتر حول این فکر دور می زند که آیا وظایف خود را به عنوان پدر و مادر در قبال فرزند خود درست انجام می دهند؟ این شرایط باعث می شود بچه ها فشار زیادی را متحمل شوند. کودک زیر هفت سال هنوز وارد روابط اجتماعی فراتر از خانواده نشده و نیازها و ظرفیت هایی دارد که باید متناسب با یکدیگر به پیش بروند. یعنی از یک طرف باید نیازهای کودک به خوبی برآورده شود و از طرف ظرفیت های شناختی، ادراکی، حرکت، حسی و حتی اجتماعی او رشد یابد.

یعنی قرار دادن کودکان در شرایط آموزشی نامتناسب با نیازهای رشدی آنان درست نیست؟
بله. در واقع اگر بتوانیم شرایط کودکان را به خوبی درک کنیم و بدانیم که در هر سنی چه ویژگی ها و توانایی ها و ظرفیت هایی دارند و چه محدودیت هایی برایشان وجود دارد، و به طور کلی از ظرفیت های تحولی آنان آگاه باشیم، آن وقت می توانیم شرایط آموزش را متناسب با آن ایجاد کنیم که در این صورت اشکالی به وجود نمی آید.

 مشکل زمانی بروز می کند که این محاسبات درست انجام نشود. در حقیقت، از یک طرف موجی اجتماعی برای شرکت کردن بچه ها در دوره های آموزشی این گونه مراکز ایجاد شده است و اصرار بیش از اندازه برای آن وجود دارد و از طرف دیگر آگاهی خانواده ها به اندازه ای نیست که بتوانند بین نیازها و شرایط تحولی کودک از یک سو و توقعات و انتظارات خودشان برای پیشرفت فرزندشان از سوی دیگر هماهنگی ایجاد کنند. گویی والدین می خواهند بهترین کارها را هر چه بیشتر برای فرزند خود انجام دهند.

و این تاکید بر «هر چه بیشتر» و «بهترین بودن» باعث تحمیل فشار به کودکان می شود؟
بله. در ظاهر به نظر می رسد پدر و مادرهایی که بر حضور کودک خود در چنین دوره هایی اصرار دارند بسیار کمال طلب هستند و احساس مسئولیت زیادی در قبال فرزند خود دارند اما درواقع خواست خود را به کودکشان تحمیل می کنند.

این والدین اکثرا شاغل هستند. فکر نمی کنید که اصرار و تاکید بر پیشرفت هرچه بیشتر و سریع تر فرزندان به نوعی سلب مسئولیت پرورش و تربیت از خود و محول کردن آن با صرف هزینه به موسسات و مراکز تقویت و پرورش استعدادهای کودکان باشد؟
شاید جنبه ای از مسئله این باشد که با محول کردن بخشی از وظایف و مسئولیت های فرزندپروری به چنین موسساتی، والدین آزادی عمل بیشتری پیدا می کنند. در عین حال شاید فکر می کنند که اگر این گونه مسئولیت ها را مراکزی به عهده بگیرند که تخصصی یا درواقع حرفه ای هستند، کار به کاردان سپرده شده و نتیجه بهتری حاصل می شود. هر چند این ایراد به والدین شاغل وارد نیست که برای فرزند خود کاری انجام نمی دهند.

 به این موضوع هم توجه داشته باشید که زندگی امروز مثل گذشته نیست که پدربزرگ ها و مادربزرگ ها بتوانند عهده دار نگهداری نوه ها شوند. آنها هم معمولا فعالیت های خود را دارند و برخی از والدین هم دیگر دوست ندارد پدر و مادرشان در تربیت فرزندشان دخالتی داشته باشند. ما در اینجا با یک ضرورت دوجانبه رو به رو هستیم؛ اشتغال والدین و پرورش کودکان.

به طور کلی، کودکان زیر هفت سال چقدر آمادگی و ظرفیت پذیرش این آموزش ها را دارند و از چه سنی باید آموزش ها شروع شود؟
یکی از مهم ترین پایه های نظری در این زمینه متعلق به ژان پیاژه است که سال ها پیش ظرفیت های شناختی و اخلاقی و عاطفی کودکان و نوجوانان را ترسیم کرده است. سن زیر هفت سال از نظر پیاژه سن تفکر منطقی نیست. بعد از شش یا هفت سالگی تفکر منطقی می شود اما پیش از آن تجسمی است. ظرفیت تجسمی شدن فکر به کودکان امکان رویارویی با مسائل را می دهد. یعنی اگرچه کودک پنج یا شش ساله استدلال منطقی ندارد، اما قدرت تجسم بسیار خوبی دارد. به همین دلیل بیشتر بازی هایی که کودکان قبل از شش یا هفت سالگی انجام می دهند تجسمی است.

ما این ظرفیت شناختی را که جنبه ها و زوایای بسیار متعددی دارد پایه و اساس کار قرار می دهیم و می خواهیم کودک زیر هفت سال با چنین شرایط فکری ای آموزش ببیند. براساس نظریه پیاژه، ما نمی توانیم کودکان را بیش از حد و خارج از توانایی و ظرفیتشان زیر فشار قرار دهیم. یعنی باید همگام با توانایی ها و ظرفیت تحولی آنان پیش برویم. مثلا در مورد کودکان دوزبانه باید دید زمانی که در شرایط زبانی دوگانه قرار می گیرند و ما از آنها انتظار داریم مهارت های زبانی شان در حد بالایی پرورش یابد، متناسب با سن و سال و توانایی هایشان عمل کرده ایم یا نه.

کودک تکلم به زبان مادری را از حدود دو تا سه سالگی شروع می کند و گسترش می دهد. این شروع غالبا نوعی تمرین ذهنی است. کودک در این سن معمولا با هدف سازمان دادن افکارش از زبان استفاده می کند. در این شرایط ما از کودکی که در ارتباط با زبان مادری هنوز در مراحل آغازین است انتظار داریم زبان دوم بیاموزد. در حالی که برای ارتباط با خانواده و فامیل و همبازی هایش از زبان اول استفاده می کند و زبان دوم در محدوده کوچکی به کار می رود.

از سوی دیگر، پرورش سایر ویژگی ها مثلا خلاقیت حاصل رهایی فکر و عمل از عادت هاست. یعنی هر چقدر عادت های فکری و عملی شکسته شود و کودک بتواند فراتر از آنها فکر و عمل کند، خلاقیت در او بیشتر پرورش می یابد.

در موسسات سعی می کنند همین ها را به کودک یاد بدهند. اما وقتی کودک  در خانه شرایط فکری پذیرش عادت شکنی ها را نداشته باشد، آن آموزش چندان نتیجه بخش نخواهد بود. لازم است پدر و مادرها هم آموزش ببینند و نه تنها کودکان بلکه والدین هم برای آموزش خود وقت بگذارند. این مسئله اهمیت اساسی دارد و درواقع پدر و مادر هستند که می توانند فضای آموزشی مناسبی برای پرورش خلاقیت و مهارت های فکری و حل مسئله در کودک فراهم کنند.

در ضمن باید توجه داشت که آموزشی که داده می شود چه محتوایی دارد تا بتوان شرایط را در خانه برای گسترش آن مهیا کرد. بر این اساس نمی توان با قاطعیت گفت این گونه آموزش ها خوب است یا بد. این مسئله به چند عامل بستگی دارد. اول موسسه و محتویات و شیوه آموزش کودکان، دوم ظرفیت های سنی و تحولی کودکان، و سوم شرایط خانواده و والدین که باید آمادگی بیشتری پیدا کنند و بتوانند آموزش را در خانواده نیز گسترش دهند.

به این ترتیب، در فرایند پرورش کودک، هر سه عامل موسسه و خانواده و ظرفیت کودک باید به دقت و به گونه ای هماهنگ مد نظر قرار داده شود و مرتبط با یکدیگر پیش رود. برای نتیجه گیری در مورد خوب یا بد بودن پرورش ابعاد مختلف استعداد و مهارت کودک، توجه به هماهنگی این سه بخش اهمیت زیادی دارد. 


به نظر می رسد ارتباط پدر و مادرها با والدین کودکان دیگر یکی از عوامل اصرار آنان به شرکت کودکان در دوره های آموزشی و پرورشی است و باعث می شود کودکان ناچار شوند در کلاس هایی شرکت کنند که شاید واقعا نیازی به آنها نداشته باشند. آیا شرکت دادن کودکان در چنین کلاس هایی باید با صلاحدید والدین انجام شود یا نیازمند سنجش دقیق است؟
اینکه تشخیص پدر و مادر در این مورد که فرزندشان به چه کلاسی نیاز دارد براساس واقعیت است یا تابع موج اجتماعی، موضوع مهمی است. درواقع، تشخیص این مسئله شاید برای همه پدر و مادرها ساده نباشد. بهتر است ویژگی ها و نیازهای کودک را قبل از آنکه وارد جریان های آموزشی شود یک روان شناس و متخصص تشخیص بدهد و خط حرکت آنجا مشخص شود.

 باید دید در موسسات هم چنین اتفاقی می افتد یا نه. در حال حاضر به نظر می رسد اگر هم چنین فرایندی وجود داشته باشد، تا حدی تحت تاثیر سودمداری موسسات است. اما اگر یک روان شناس بتواند فارغ از بحث سود و منافع مالی چنین تشخیص بدهد، روند پرورش کودک دقیق تر پیش می رود و خانواده به سمت هدف های اصولی و درست هدایت می شود.

وقتی نوع آموزش مورد نیاز کودک به درستی تشخیص داده نشود، همکاری لازم را در یادگیری خواهدداشت؟
در اینجا بهتر است از خود بپرسیم این همکاری نکردن به چه معناست. باید به کودک حق بدهیم که وقتی نمی داند چرا باید در سن پایین دوره های آموزشی مدرسه ای را بگذراند و گاهی در خانه هم تمرین های سخت داشته باشد، آن هم به عنوان وظیفه، نخواهد زیر بار آن برود. قرار است کودک در موسسه و کلاس یک وظیفه نسبتا رسمی را بر عهده بگیرد و در خانه هم تکلیف انجام دهد، تکلیفی که بیشتر از آنکه جنبه خودجوش و ارتجالی داشته باشد، تبدیل به یک قالب رفتاری تحمیلی شده است.

بنابراین کودکی که سالم است حداقل در خانه زیر بار انجام دادن این تکالیف نمی رود چون می خواهد در خانه راحت باشد و آزادانه تر رفتار و زندگی کند و این کار دست و پایش را می بندد. بنابراین باید راهی پیدا کنیم که کودک تکلیف ها را خودجوش تر و پذیراتر انجام دهد.

مسئله این است که کودک این تکالیف را به نوعی تحمیلی قلمداد می کند. اگر تکلیف برای بچه جالب و لذت بخش باشد، آن را انجام خواهد داد. چگونگی همکاری کودک به محتویات و روشی بستگی دارد که به کار می رود. روش ها باید متناسب با ویژگی های تحول و خصوصیات فردی کودک انتخاب شود، و اینجاست که کار کمی سخت می شود.

کار برای موسسات سخت است؟
این برای موسسات و مراکز کار ساده ای نیست چون باید بررسی کنند و دقت عمل به خرج دهند و تحلیل کنند و از کارشناسان استفاده کنند که بتوانند آموزش ها را با ویژگی های فردی بچه ها و شرایط خانواده ها متناسب کنند. آنچه در حال حاضر وجود دارد دقیقا همان اتفاقی است که در مدرسه می افتد.

آنجا هم به همین شکل است. ببینید بیشتر بچه ها چقدر به مدرسه علاقه دارند، به همان اندازه هم به این موسسات علاقه مند هستند. اکثر بچه ها بی انگیزه و بی علاقه اند و مدرسه برایشان بار فعالیت و تکلیف اضافه دارد. در حالی که مطالب زیادی در مدرسه به کودکان ارائه می شود، هیچ انگیزه و خوشحالی و تاثیرپذیری از مدرسه در آنان وجود ندارد.